تبدیل ویرانه ها به یک جهان فانتزی
آموختم که چطور باید کنترل کنم و چطور باید حس کنم و چطور تمام این ها را به ایده هایم اضافه کنم و در نهایت یاد گرفتم که چطور بین تصورات و احساس ارتباط برقرار کنم و برای یک بار در زندگی خودم به حس رضایت رسیدم و چیزهایی را که خلق می کردم، برای من غرورآفرین بودند.
خوشبختانه، تنگنای مالی باعث ایجاد خلاقیت در من شد و مجبور به بهره گیری از پیرامون خودم شدم. من قبل از این، عکسی از یک تئاتر در یک پناهگاه متروکه را در اینترنت دیده بودم که همین عکس من را شیفته خود کرده بود. به شدت درگیر پیدا کردن یک لوکیشن برای عکاسی شدم. البته لوکیشن و موقعیتی که تا به حال ندیده بودم و هیچ سر نخی از امکان وجود چنین جایی هم نداشتم و همین شروع اعجاب انگیز ازدواج من با "پیدا کردن لوکیشن های جذاب" بود. اما مسلماً چیزی را گم کرده بودم و پیدا نمی کردم. عکس های من از نظر بصری، خوب بودند اما هرگز به آنها افتخار نمی کردم.
در سال ۲۰۱۱ به طور ناگهانی پدرم را از دست دادم و سراسر وجودم را غم و اندوه فرا گرفت. وابستگی زیادی به پدرم داشتم و به شدت تلاش می کردم که با غم از دست دادن پدر کنار بیایم. و این تلاش برای سال ها ادامه داشت. به یاد دارم که از خودم می پرسیدم که چرا در حالی که هر روز بدتر از دیروز می شود، باید ادامه بدهم؟ البته دوستان و اطرافیان هم مشغول درمان من شدند؛
تو به کمک نیاز داری.
تو به پزشک نیاز داری.
تو به دارو نیاز داری.
و ...
اما در حقیقت من به ارتباط برقرار کردن با هنرم نیاز داشتم که همین اتفاق هم افتاد.
تلخ و شیرین ترین چیز زندگی من مرگ پدرم بود که تولد حرفه عکاسی من شد. ناگهان، عکس های من بیانگر احساسات شدند. عکس های من راوی داستان ها و هدف و یک حس وحشت زدگی زیبا شدند که آینه ای از درون من بودند. من تمام احساسات و تلاش هایم را درون عکس ها ریختم. آموختم که چطور باید کنترل کنم و چطور باید حس کنم و چطور تمام این ها را به ایده هایم اضافه کنم و در نهایت یاد گرفتم که چطور بین تصورات و احساس ارتباط برقرار کنم و برای یک بار در زندگی خودم به حس رضایت رسیدم و چیزهایی را که خلق می کردم، برای من غرورآفرین بودند.
نظر کاربران
همه عکسا یه ترس نهفته ای داشتن