۴۲۰۰۰
۵ نظر
۸۸۹۵
۵ نظر
۸۸۹۵
پ

همه اسطوره های تنبل دوست داشتنی

تنبلی در عالم حشرات و جوندگان نیز نفوذ کرده است؛ نیک و کپل (و البته خوش خواب!) دو نمونه از شخصیت های افلاطونی تنبلی در زندگی ما هستند که نقش بسزایی در تبیین عمقی این مفهوم داشتند؛ یادشان گرامی!

برترین مجله اینترنتی ایران

همشهری جوان: اگر با دقت نسبت به تیپ شناسی برخی از معروف ترین شخصیت های کارتونی، تلویزیونی و سینمایی اقدام کنید، متوجه می شوید تعداد چشمگیری از آنها به طور کاملا اتفاقی تصویر تمام وکمالی از تنبلی مفرط را برای ما ترسیم کرده اند. تصویری که ما گاهی با آنها خندیده ایم، گاهی همذات پنداری کرده ایم، گاهی به حالشان افسوس خورده ایم و گاهی هم برای ما الگویی شده اند که مثل آنها موی بلند، ناخن سیاه واه و واه و واه، نباشیم.

تنبلی در عالم حشرات و جوندگان نیز نفوذ کرده است؛ نیک و کپل (و البته خوش خواب!) دو نمونه از شخصیت های افلاطونی تنبلی در زندگی ما هستند که نقش بسزایی در تبیین عمقی این مفهوم داشتند؛ یادشان گرامی!

مخمل

گربه ها ابلوموف اند

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

اگر شما هم با یک گربه واقعی ارتباط داشته باشید، مطمئن می شوید سازنده های سریال «خونه مادر بزرگه» حتما گربه داشته اند و بعد از سال ها کلنجار رفتن با یک گربه واقعی شخصیت مخمل را طراحی کرده اند. مخمل واقعا یک گربه است با همان خصوصیات. درست مثل همه گربه ها که وقتی غذایشان را می دهید، یک تکه آفتاب پیدا می کنند و چرت می زنند و تا وقتی دوباره گرسنه نشوند یا پای روی دمشان نگذارید، بیدار نمی شوند. گاهی وقت ها هم همانطور کشان کشان خودشان را هل می دهند و نزدیکتان می آیند تا به عنوان وظیفه ای که برایتان متصور هستند، نازشان کنید و وسط ناز کردن باز چرت می زنند و گردنشان را درست مثل گردن مخمل کش و قوس می دهند. مخمل شخصیت محبوب خونه مادربزرگه با آن پیراهن نارنجی و جلیقه قهوه ای که سنجاق قفلی داشت، یک «گربه - ابلوموف» واقعی بود. از صبح تا شب توی ایوان خانه چرت می زد و کافی بود مادر بزرگه از او چیزی بخواهد تا با انواع و اقسام بهانه ها، کار را از سر خودش باز کند و مادر بزرگه را حرص بدهد.

درست مثل آبلوموف فقط چیزی مثل عشق نبات می توانست او را از جایش بلند کند و یادش بیندازد که دست و پا دارد! مخمل را انگار اتحادیه تنبل ها ساخته بودند. عجیب است که نه عادل بزدوده که مخمل را ساخته به نظر تنبل می آید، نه مریم سعادت که آن را رنگ کرده و نه حتی بهرام شاه محمد لو (آقای حکایتی) که به جای او حرف زده. شاید آنها بیشتر با یادی از تنبلی هایشان مخمل را ساخته اند. هر چه باشد برای بچه هایی که صبح های جمعه بیدار می شدند و با دهان های باز از خمیازه پای خونه مادر بزرگه می نشستند. مخمل بهترین عروسک برای همذات پنداری با تنبلی هایمان بود. نگاهش که می کردیم، یک خمیازه مخمل می کشید و یک خمیازه ما. مخمل بهترین عروسک بود برای اینکه خواب خوبِ قبل از ناهار خوشمزه روز جمعه را برای بچه ها حلال کند، البته اگر پای مشق های ننوشته روز شنبه در میان نبود!


گیگیلی

Eyes Wide Shut

* فیلمی که استنلی کوبریک، نام آن یعنی «چشمان باز بسته» را احتمالا از قیافه گیگیلی گرفته!

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

برخلاف اسمش، قیافه نزارش و حرف زدن کشدارش، «گیگیلی» احتمالا پخته ترین و دقیق ترین کاراکتری است که تا به حال در مجموعه کلاه قرمزی شکل گرفته. کسی که بامداد خمارش تا شامگاهان سال ها بعد ادامه دارد، اینترنت، گیم های کامپیوتری و زبان صفر و یک، قوت غالبش است و از میزان تنبلی، بعید است حتی بتواند جان به جان آفرین تسلیم کند اما چرا برای برخی از ماها گیگیلی از تمام کاراکترهای مجموعه کلاه قرمزی، تر و تمیزتر و دلنشین تر است؟ آنهایی که خوره کامپیوتر و اینترنت هستند، می دانند اصطلاحی به نام «گیک» در این دنیا وجود دارد. «گیک»ها در دنیای واقعی به کاراکترهایی گفته می شوند که خلاف جهت آب شنا می کنند. علاقه افراطی به چیزی دارند و به دلیل تمرکزشان روی علاقه مورد نظر، هیچ کار دیگری نمی کنند و به همین دلیل به تنبلی گفته اند زکی؛ اما این روزها در دنیای مجازی به آنهایی که یک بند پای اینترنت و گیم و کامپیوتر هستند، «گیک» می گویند. حالا به اسم گیگیلی و شباهتش به «گیک» و علاقه غیرقابل تحملش به بازی های کامپیوتری فکر کنید. یادتان نرفته که آقای مجری از دست او و تنبلی اش به دلیل نشستن پای بازی های آنلاین و گیم کامپیوتری کلافه می شد؟

درست است که گیگیلی از چند روز قبل از عید از خانه بغلی راهی خانه آقای مجری برای عیددیدنی می شد و تا آخر عید این دیدنی یکی دو ساعته اش طول می کشید، درست است که الان چشمش را می بست و چند ساعت بعد باز میکرد تا پلکی زده باشد، درست است که لباسش تا بالای ناف و آرنجش رسیده بود چون از بچگی حال نداشت عوضش کند اما در اصل بیشتر از اینکه گیگیلی یک تنبل حرفه ای باشد، احتمالا یک «گیک» است! با اینکه دوست دارد خیلی کارها را بکند اما به دلیل همین «گیک» بودن، «دبیتووونه ...»! گیگیلی با همان «چشمان باز بسته» دنیایی را که باید، به خوبی و دقیق نظاره می کند. پس لطفا به گیگیلی و کاراکتر «گیک»طورش احترام بگذارید و هیچ چیز را به فراخی خاطر ربط ندهید! متشکریم.
با تقدیم احترام: انجمن حمایت از گیگیلی های پایتخت


خپل

کمی سیبیلو ...

اگر با موجودی به نام «خپل» بعد از چند سال (مثلا حول و حوش همین ۳۰-۲۵ سالگی) آشنا می شدیم، احتمالا می توانستیم با او ارتباط بیشتری برقرار کنیم (رجوع کنید به گربه های واقعی دور و برتان که به غیر از آشغال خوردن هیچ کار هیجان انگیز دیگری نمی کنند) اما آن موقع ها برای ما که هنوز کودک بودیم، تصویر گربه مثل امروز بی خطر نبود؛ آن روزها گربه ها هنوز جزو خانواده گربه سانان به حساب می آمدند و به لحاظ چستی و چابکی هم همیشه فکر می کردیم همه گربه ها مثل «تام» در کارتون تام و جری هستند اما این خپل لمس، همه این تصویرها را از ما دور می کرد. کارتونی که در آن یک گربه سیاه و سفید (این موضوع اصلا ربطی به گیرنده های سیاه و سفید آن موقع نداشت، خپل واقعا سیاه و سفید بود) می دیدیم که چاق و کمی سیبیلو بود! و همیشه خدا لمیده بود یک گوشه باغ پر گل و همانطور که به دوربینه نگاه می کرد، بچه های مردم را می ترساند!

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

آن هم بدون آنکه حتی از جایش جابه جا شود، یا از خودش صدایی دربیاورد و کاری کند چون اصولا تنبل تر ازت آنی به نظر می رسید که بخواهیم و بتوانیم این همه زحمت را با هم بکشد اما خب صدای کلفت گوینده کارتون و موسیقی و هم انگیزه همراه داستان کار خودش را می کرد. همراه همیشگی تیتراژ آقای تنبل مرموز هم یک زنبور سمج بود که خپل برای دور کردن زنبور مزاحم، فقط نگاهش می کرد (واقعا اندازه تنبلی را ببینید). در کل قسمت های مختلف هم تنها حرکت هایی که خپل انجام می داد این بود که گاهی جای خوابش را عوض می کرد یا نهایتا مثلا غلت می خورد یا در متحیر کننده ترین حالت، از این سوی باغ به آن طرف می رفت و در راه کمی هم به پروانه ها نگاه می کرد. بنابراین اصلا عجیب نیست که در این دو صفحه خپل جزو تنبل ترین شخصیت های کاتونی دوران قرار بگیرد، گربه ای که الان سازنده اش بخواهد برایش آهنگ و ترانه تیتراژ بسازد شاید به جای آن آهنگ ترسناک، شعر و ترانه امروزی تری را انتخاب کند.


شلمان

ساعت بخور و بخواب

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

یک تنبل پیشرفته و اهل برنامه ریزی. شاید واضح ترین خاطره ای که خیلی هایمان از این لاک پشت تنبل و خواب آلود با آن کلاه عجیبش در کارتون بامزی یادمان مانده باشد، صحنه ای است که تیم بامزی اینها در حال انجام یک مسابقه فوتبال بود و شلمان هم درون دروازه ایستاده بود. شلمان با کارهای عجیب و غریب و دست های مکانیکی اش نمی گذاشت توپی وارد دروازه شود اما ناگهان ساعت خوابش به صدا درآمد و او ناگهان، درجا خوابید. با این اتفاق بلافاصله دروازه تیم بامزی و دوستانش گلباران شد. در واقع شاید اگر این لاک پشت را با ضمه بر روی حرف «ش»، شُلمان صدا می زدیم، بهتر بود اما همین لاک پشت پل و وارفته، تنبلی اش خودخواسته، انتخابی و سر ساعت بود وگرنه با همین تنبلی هم تقریبا هوشمندترین موجود کارتون بامزی بود. شلمان با تن و صدای وارفته اش، حرکات کندش و ساعتش که سربزنگاه زنگ می زد و او را خواب می کرد، تقریبا ستاره نقش دوم کارتون بامزی بود که از خر و گرگ و بقیه موجودات کارتون و حتی از آن بامزی که مشکلاتش را با سر کشیدن یک شیشه عسل هم می آورد، جذاب تر بود.


حسن کچل

قهرمان بی ادعا

قهرمان یگانه تنبلی برای ما ایرانی ها، حسکن کچل است. از حسن کچل داستان های مختلفی نقل شده (یک بار محمدرضا یوسفی مجموعه این داستان ها را جمع کرد که شد چهار جلد کتاب) نقاط مشترک این داستان های متعدد، از این قرار است: حسن کچل در اصفهان زمان شاه عباس زندگی می کند. همزادی دارد که گاه و بیگاه به او کمک می کند، سیب دوست دارد، در آوردن استدلال های تنبلانه مهارت دارد، تا سنین جوانی پایش را از خانه بیرون نگذاشته، دست آخ رمادرش مجبور می شود با کمک همین سیب ها از خانه بیرونش کند و حسن یکباره با دنیای بیرحم بیرون مواجه می شود ... اما چیزهایی که نمی دانیم: اول اینکه چرا حسن، کچل شده است.

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

آیا از فرط حمام نرفتن، موی سرش ریخته یا خودش بی اعتنا به زخارف دنیا است؟ بعد هم اینکه بعد از رفتن بیرون از خانه، واقعا بر سر آن طفل تنبل معصوم چه آمد؟ راویان داستان ها که ظاهرا خیلی زود متوجه قابلیت بالای همذات پنداری بین مخاطب و این کاراکتر جذاب قصه شان می شدند، او را به عشق چهل گیس یا ازدواج با دختر وزیر مبتلا می کنند تا طرف بیفتد توی خرج و مجبور شود دست از تنبلی بردارد. حتی توی یک داستان، حسن کچل چنان زبر و زرنگ شده که حاکم شهر هم می شود اما اینجا خودمانیم، آیا حسن کچل با آن مراتب عالی اش در تنبلی، جایی جز گرمخانه شهرداری زمان شاه عباس می توانست پیدا بکند؟

* تکمله ۱: حسن کچل، این قهرمان تنبل بی ادعا، بارها و بارها تبدیل به شعر، ترانه، تئاتر، فیلم و سریال شده. در نمونه ای که برای نسل ما خاطره انگیزتر است، مجید صالحی در مجموعه «قطار ابدی» کلاهش را کج می گذاشت و زبانش را بیرون می داد و دم به تله هم نمی داد.

* تکلمه ۲: برخی گفته اند که «حسنی» شعر مرحوم منوچهر احترامی، همان حسن کچل است. در حالی که در شعر آن خدابیامرز، به صراحت تاکید شده که این حسنی «موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز، واه واه واه» در حالی که حسن کچل، از بیخ و حتی بنیاد مو نداشت.


حسنی

یه دسته گل!

خدا بیامرزد منوچهر احترامی را. «حَسَنی» به احتمال قریب به یقین اولین تجربه برخورد نسل من با پدیده شیرین و انسان ساز (!) تنبلی بوده است. در واقع مطالعه بیوگرافی این ساکن تنهای دِه شلمرود بود که باعث شد بفهمیم همه ما یک حسنی دوست داشتنی در درونمان داریم که در اکثر اوقات زمام امور را در دست می گیرد. علیرغم اینکه احتمالا بخش زیادی از جوانان ایرانی در دوران کودکی شان ماجرای دراماتیک رهایی حسنی از یوغ تنبلی و رستگاری او به واسطه کنار گذاشتن تنبلی در پایان داستان را شنیده و خوانده بودند، هنوز هم نتوانسته اند دستاورد درخشان حسنی عزیز را عملی کنند؛ چرا که اگر می کردند الان چنین پرونده مفصلی در باب تبعات تنبلی در جامعه ایران به زیور طبع آراسته نمی شد! البته تنبلی در وجود حسنی فقط در مورد جریان «نظافت» حلول کرده بود، وگرنه خود راوی در همان ابتدای داستان و قبل از اطلاق صفت «تنبل تنبلا» به وی، به «بلا» بودن نامبرده اذعان دارد.

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

در واقع حسنی موجودی اجتماعی و هایپر اکتیو بود که دوست داشت با کلیه جانداران موجود در ده شلمرود اعم از کره الاغ کدخدا، غاز، جوجه، فلفلی و قلقلی ارتباط اجتماعی برقرار کند اما قصور وی در زمینه اموری بهداشتی نظیر اصلاح سر و ناخن ها و استحکام بود که باعث می شد این طفل نگون بخت در زمانی که هنوز اپراتور اول تلفن همراه اختراع نشده بود احساس تنهایی کند. در نهایت به دلیل پیام آموزشی داستان سر حسنی به سنگ خورد و طرد شدن از اجتماع بلایی بر سر قهرمان داستان ما آورد که وی داوطلبانه عازم حمام شد اما حیف که در زندگی واقعی نمی توان به راحتی حسنی اصلاح شد. اگر می شد کامران بارنجی عزیز سر به موقع رسیدن این یادداشت کوتاه از طرف نگارنده آنقدر اذیت نمی شد!


علی کریمی

جادوگر بی حال

آیا بین ضریب هوشی و تنبلی فیزیکی آدم ها، رابطه ای وجود دارد؟ بهتر است به این گزاره به عنوان یک مساله ریاضی نگاه نکنید که اصلا مد نظر ما نیست. حقیقت ماجرا این است که این سوال تنها بهانه ای است برای اینکه در احوالات علی کریمی جادوگر فوتبال ایرن غور کنیم و تحلیلی از ریخت شناسی بازی «شماره 8» جذاب پرسپولیس به دست بیاوریم. آنهایی که یکی دو پیراهن در میانه دهه 70 پاره کرده باشند، حتما خوب یادشان هست که علی کریمی با آن موهای کوتاه و جثه ظریف چه جنب و جوشی در زمین داشت. جدا از تحرک فوق العاده اما این تکنیک ناب علی کریمی بود که او را از باشگاه فتح به پرسپولیس فرا خواند. همان روزها بود که همه از ظهور یک استعداد فوق العاده رد فوتبال ایران خبر دادند. آوازه جادوگر فوتبال ایران ایران به خارج از ایران هم رسید و شماره 8 در فوتبال باشگاهی امارات و بعد در بوندسلیگا هم به نمایش عمومی درآمد! اما انگار پیمانه کریمی در همین سال ها پر شده بود و دیگر از انگیزه های دوران جوانی خبری نبود.

همه اسطوره های تنبل های دوست داشتنی

علی کریمی تماما بازیکنی بی اعتنا و به دور از جاه طلبی های مثبت شده بود و کار به جایی رسید که حتی فلیکس ماگات سرمربی نامدار بایرن مونیخ هم در توصیه ای پدرانه به او یادآوری کرد که «فلانی اگر من استعداد تو را داشتم، بهترین بازیکن جهان می شدم ...» یعنی اینقدر تنبل نباش پسرم. انگار نگارنده خوب به یاد دارد که یک بار در تمرین تیم ملی دوران برانکو، هر وقت سرمربی سرش را می چرخاند، علی کریمی راه می رفت و از زیر کار در می رفت. به نظر می آید جادوگر سابق فوتبال ایران هوش و استعداد فطری اش را برای ارائه نمایش کافی می داند و تلاش بیشتر برای به دست آوردن عناوین بالاتر، ایده تحریک کننده ای برای او نیست. حالا که علی کریمی مرز ۳۴ سالگی را هم رده کرده، دیگر نمی شود اخلاقش را عوض کرد. چوب جادوگر هنوز هم قدرت ماوراءالطبیعه دارد؛ البته به شرطی که حال تکان دادنش را داشته باشد ...


یادداشت

حسش نیست

تنبلی سبک زندگی یا از آن هم مهمتر، تقدیر است.با تنبلی مبارزه نکنید فایده ای ندارد. این جایی در لابلای ژن های شما در سرنوشت شما نوشته شده است. به جایش سعی کنید از آن لذت ببرید. با آن کنار بیایید. تحقیقات نشان داده است که تنبل ها به هیچ وجه از گرسنگی نمی میرند، شاید تازه سرطان هم نگیرند، بس که استرس ندارند اما دویدن و تند رفتن و حرص موفقیت را زدن، آدم را پیر می کند.

کارل لوییس مثل بنز می دوید، بعد بن جانسون آمد، بعد کلی آدم دیگر هم تند دویدند تا یوسین بولت آمد و از همه آدم های زنده روی زمین تندتر دوید، حالا همه اش استرس دارد که نکند این چهره آمریکایی از او تندتر بدود و رکوردش را بشکند اما نفر هشتم خط فینال را یادتان هست؟ درست که کسی اسمش را ندارد، اما خود او که یادش هست رفته است به المپیک و کلی کیف کرده و در فینال هم مسابقه داده، حالا مثلا مدال هم نگرفته، که چی؟ اصلا به قول شاعر، «رفته آهسته بنده تا مادرید - تندرفت آن یکی به قم نرسید*». حالا شاید شما بگویید که نخیر، برعکس است، دوستانت تند رفته اند و الان مادرید را هم رد کرده اند، به شما بگویم که خب اشکال ندارد، من هم سلانه سلانه اینجا در حوالی قم هستم و خیلی هم خوب است اصلا.

تنبل ها این جوری اند، پای هزینه تنبلی شان می ایستند. یعنی اولش هم می دانند که در بدترین حالت هم خیلی بد نشده است. کسی که نصف بیشتر فرجه امتحانش را تفریح کرده است و سینما رفته است و دوستانش را دیده است، همان استرس کوتاه شب امتحان را که رد کند، خاطره تفریح فرجه برایش باقی می ماند و اصلا هم دور هم بودن هاست که ارزش دارد. تنبلی را با بی فکری و بی عاری اشتباه نگیرید. تنبل ها هم برای کارشان برنامه ریزی دارند، هدف دارند، حرکت می کنند تا به جایی برسند، منتها یک مقدار کندتر از آنچه که ذهن ایده آل گرای شما انتظار دارد، اینکه بدوبدو جمع و جور کنی و کار کنی و بنویسی و امضا کنی و پانج کنی و کلاسه کنی و چایت سرد بشود که نشد زندگی، آن هم وقتی که هنوز زونکن را سر جایش قرار نداده ای و فایل را سیو نکرده ای و جایزه ات را توی قفسه نگذاشته ای، یک پرونده دیگر، یک سفارش کار دیگر و یک مسابقه دیگر شروع می شود.

بازنشسته می شوی بدون اینکه یک بار چایت را برداشته باشی و لب پنجره به آدم های توی خیابان نگاه کرده باشی، یا نصف شب قبل از تحویل مطلب برای چندمین بار تکرار یک فیلم سینمایی را دیده باشی، یا اصلا توی صورت تماشاچی ها نگاه کرده باشی و ذوق قهرمانیت را داشته باشی. قدر همین لحظات استراحت و نشستن و ول کردن و رها شدن را بدانی. همین لحظه هایی که بقیه چشمانشان را تنگ می کنند و ابروهایشان را ملامت طور می کنند و می گویند تنبلی است. بعد از همه کارها و وظیفه ها، همین لحظات تنبلی است که برای خودتان بوده اید، برای خودتان زندگی کرده اید.

کسی گل زیبای محسن خلیلی یادش هست؟ همان نیمه اول؟ همه از گل سپهر حیدری حرف می زدند، شاید به خاطر اینکه اصلا در همان زمانی بود که کسی انتظارش را نداشت. من حالا استراتژی ام این است؛ 45 دقیقه اول زندگی ام را می خواهم زیر توپ بزنم، بعد یک ربع استراحت کنم، بعد در 45 دقیقه بعدی هم فقط باید گل نخورم.

تازه در تمام مدت هم امیدوارم که بازی به خاطر فحش های تماشاگرها متوقف شود. حالا ممکن است شما هم بگویید که دارم توجیه می کنم، بگویید که من تنبلم، یک جوری هم بگویید که تنبلی شبیه فحش و به عنوان صفتی نکوهیده به نظر برسد، اما در این دنیای هفت و خرده ای میلیاردی، چقدر مگر فرق می کند؟
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با 15 سال گارانتی 11/5 ميليون

>> ویزیت و مشاوره رایگان <<
ظرفیت و مدت محدود

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

نظر کاربران

  • باران

    مخملو عشقه:))))))

  • بدون نام

    جالب بود ممنونم

  • شمیم

    گیگیلی اخرشه "بخوامم نمیتووووووووونم"

  • خندون

    درود بر جادوگر...

  • محمود

    همه‌ بهم‌میگن شلمن
    اومدم ببینم کی هست شلمن متاسفانه دیدم یک لاکپتشته

ارسال نظر

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج