از علیرضا منصوریان تا داش علی منصوریان!
پس از گمانهزنیهای بسیار بالاخره شماره ۱۰ محبوب آبیها به نیمکت استقلال رسید.
زمستان ۷۴؛ تولد یک ستاره!
هادی طباطبایی دروازهبان کوتاه قامت پاس، چند قدمی از دروازهاش دور میشود و توپ را به میانه زمین میفرستد، هیچوقت بازی با پایش خوب نبود شیر کپنهاگ!
تماشاگران از کرختی سرما دستهایشان را توی جیبشان کردهاند و جای جای لباس بازیکنان گِلی است، توپ هنوز در آسمان و زمین سرگردان است که علیرضا منصوریان هافبک جوان و ۲۴ ساله استقلال چنان ضربه رو پا و محکمی به توپ میزند که از فاصله نزدیک به پنجاه متری زوزه کشان از فراز دستان طباطبایی بر تور بوسه میزند. مدتهاست آزادی گلی به این زیبایی ندیده است، تماشاگران میگویند اروپایی زد، مثل ماتیوس، مثل کومان!
حالا فوتبال ایران صاحب هافبک ترکهای و قدرتمندی شده است که بازی خیرهکنندهای دارد، یکی از نشریههای ورزشی تیتر میزند: رقصی چنین در میانه میدانم آرزوست… کیهانورزشی او را ستاره سال فوتبال ایران مینامد، امیر عابدینی مدیرعامل پرسپولیس بارها او را وسوسه میکند تا پیراهن قرمز را به تن کند اما او نمیپذیرد.
تابستان ۷۷؛ دقیقه ۷۵ است حاجی!
کنار کریم باقری شوتزن و حمید استیلی همیشه درگیر، هافبک تکنیکی و خلاقی با شماره ۷ بازی میکند که با پاسهای کوتاه در عرض و طول زمین، خط هافبک ایران را در آسیا پر طراوت کرده است، اما او اگر ستاره بازی باشد، اگر گل بزند، اگر زیرکانه پاس بدهد هیچ فرقی نمیکند، به هر حال در هر بازی دقیقه ۷۵ که بشود حاجی مایلیکهن او را تعویض میکند و معمولاً اصغر مدیرروستا را با شماره ۱۷ جانشینش میکند.
علیرضا منصوریان خودش را به عنوان بازیکن خوشاخلاقی نیز معرفی میکند، به همراه مهرداد میناوند و هاشم حیدری در اردوی تیم ملی قرآن قرائت میکند و اگر مناسبتی هم باشد مداح میشود.
هر کجای زمین هر بازیکنی زمین میخورد منصوریان دوان دوان خودش را به او میرساند و با لبخندی ژکوندوار او را از زمین بلند میکند. در پایان بازی با آمریکا در جامجهانی ۹۸ فرانسه وقتی دستهایش را به نشانه شکرگذاری بالا میبرد میداند که دوربینهای تلویزیونی او را سوژه خواهند کرد. گرچه هنوز هم نمیتواند پنهان کند که چقدر آرزو داشت مهدی مهدویکیا در آن مصاف تک به تک با «کیسی کلر» آمریکایی توپ را به او پاس میداد.
زمستان ۸۵؛ داش علی!
بعد از تجربه ناخوشایند لژیونر شدن در اروپا او حالا چند سالی است با سیمای جدیدی کاپیتان آبیپوشان شده است، موهایش را از ته میزند و تماشاگران پرسپولیس هم با شیطنت او را به نام یکی از شخصیتهای داستانی کودکانه فریاد میزنند. استقلالیها پیراهن شماره ۱۰ او را در ابعاد بسیار بزرگ با خود در ورزشگاه میکشانند.
حالا اگر پرسپولیسیها به «علی انصاریان» و تعصب و بخیههایش مینازند، استقلالیها هم بازیکنی دارند که مدام از «عِرق به پیراهن» و «تعصب» و «خون آبی» حرف بزند. آنها با تمام وجود نامش را فریاد میزنند: «داش علی منصوریان»!
استقلال پس از قهرمانی در لیگ ۸۵-۸۴ صمد مرفاوی را جایگزین امیر قلعهنویی کرده است، آنها پر فراز و نشیب بازی میکنند اما هنوز پرتابهای بلند علی علیزاده گرهها را میگشاید.
از آن سو نارنجی جامگان سایپا اوج گرفتهاند، در دیداری حساس و پر تنش آنها ۳-۱ از استقلال پیش افتادهاند، ورزشگاه آزادی در حال انفجار است. داش علی منصوریان در دقایق پایانی با فشار تماشاگران به کادر فنی روانه بازی میشود، در حالیکه هیچ نشانی از آن هافبک جنگده ندارد و به سنگینی میدود، دوان دوان خودش را به علی دایی که در یک سوم میانی مثل همیشه با چنگ و دندان بدنش را حائل توپ کرده، میرساند و چنان با تکل دوپا روی ساقهای دایی فرود میآید که او مجبور شد برای نجات ساقهایش به هوا بپرد و خودش را به زمین بیندازد و بعد با چشم غره و تعجب بر سر همبازی و هم کسوت خود در تیم ملی فریاد میکند.
او انگار وظیفه داشت برای اثبات تعصبش پاهای دایی را قلم کند. بعضیها شک میکنند که آیا «بود» و «نمود» منصوریان یکی است یا او به اخلاق مداری تظاهر میکند.
زمستان ۸۶؛ پاها در گل مانده!
اپیزود اول
استقلال مقابل زردپوشان آبادانی به شدت تحت فشار قرار گرفته است، فیروز کریمی چنان حرکات غیرمتعارفی از خود نشان میداد که همه را نگران سلامتی خودش میکند، منصوریان پشت هیجده قدم استقلال سعی میکند توپ را تحت تملک بگیرد، حلافی مهاجم جوان صنعت، توپ را از او میقاپد و دروازه استقلال را باز میکند، منصوریان روی زمین نشسته است و عادل فردوسیپور با آن شیطنت و حضور ذهنش وقتی صحنه آهسته را یک بار دیگر مرور میکند نمیتواند ناراحتیاش را از منصوریان پنهان کند و میگوید: «منصوریان که تقریباً دو برابر … نه! دقیقاً دو برابر حلافی سن داره نمیتونه توپ رو کنترل کنه و بازی ضعیفش رو با این اشتباه فاحش تکمیل میکنه!»
دوازده سال به همین زودی میگذرد، هافبکی که روزگاری پا به توپ و سینه برجسته و تکنیکش به کلارنس سیدرف شبیه بود حالا پشت هیجده قدم زانو میزند و به رقص برزیلیهای آبادان در ورزشگاه آزادی نگاه میکند …
اپیزود دوم
استقلال در کمرکش لیگ لنگر انداخته است، دیگر حتی شوخیهای فیروز کریمی هم کام استقلالیها را شیرین نمیکند، آنها به کرمان میروند جایی که امیر قلعهنوییِ همیشه گلهمند انتظارشان را میکشد، او از اینکه میبیند فدراسیون این همه ناز و کرشمه خاویر کلمنته را به جان میخرد بار دیگر زخم کهنهاش سر باز میکند. علیرضا منصوریان به طرفش میرود و دستش را میگیرد و به نشانه ارجحیت رفاقت بر رقابت او را به طرف تماشاگران میبرد، عشق و نفرت آبی در ورزشگاه سرد مس موج میزند.
مهدی امیرآبادی، میثم منیعی و محمد نوازی آشکارا از قلعهنویی کینه به دل دارند. اما بازی به شکل دراماتیکی به پایان میرسد. استقلالیهای مغضوب انتقام سختی میگیرند، رحمتی که دوست دارد همه بدانند شیفته جیجی بوفون است حرص تماشاگران استقلال را درمیآورد، ابراهیمی مدافع پیشتاخته بعد از گلی که میزند چنان خوشحالی میکند که همه را یاد مهدی هاشمینسب در دربی جنجالی ۲-۲ میاندازد، آنجا که با لباس استقلال دروازه عابدزاده را گشود و در کنار زمین از خوشحالی تا مرز بیهوشی رفت، شاهین خیری پس از بازی بیپروا با خبرنگاران از اینکه با شکست تیم سابقش حقانیتاش را ثابت کرده حرف میزند. اما امیر قلعهنویی… او تمام سعیاش را کرد تا خوشحالیاش را پنهان کند اما آن مشتهای گرهکردهاش پس از سوت پایان خبر از سرّ درونش میداد.
اپیزود سوم
اکبر میثاقیان حوصله پاسخ دادن به سوالهای جهانگیر کوثری را ندارد، حتی چند بار هم گله میکند که خوابش می آید و دوست دارد برنامه تمام شود و به خانهاش برود. کوثری خودش سوال میپرسد و مثل همیشه خودش جواب میدهد. سه مجری برنامه ورزش از شبکه دو تمام تلاششان را به خرج میدهند اما بیننده با بیحوصلگی برنامه را دنبال میکند، تا اینکه علیرضا منصوریان لب به سخن میگشاید.
وقتی صحبت از امیر قلعهنویی به میان میآید، منصوریان حرف دلش را میزند: «اگر به جای فیروز خان، ایشان (قلعهنویی) به استقلال برمیگشت من از استقلال میرفتم». گرچه میکوشد با گفتن جملات کلیشهای و تعارفات ایرانی چون «من از ایشان کمتجربهترم» و «ایشان از نظر علمی از من بالاترند» و … موضوع را ختم کند اما باز هم از «تعصب» میگوید و اینکه او مثل بعضیها نیست که «منافع شخصی را بر منافع استقلال» ترجیح دهد. اگر امیر قلعهنویی تا آن ساعت شب بیدار بود بیگمان هوس میکرد جواب تند و تلخی به او بدهد. این بازی سر دراز دارد، قلعهنویی ممکن است خیلی از خلقوخوهای بچههای جنوب شهر را فراموش کرده باشد اما هنوز هم مثل آنها حرفش را نگه میدارد برای زمانی که میباید.
بهار ۸۷؛ بدرود علی منصور!
استقلالیها سر از پا نمیشناسند، در یک بازی درگیرانه موفق میشوند بازی را از تیم سختکوش پگاه گیلان ببرند، حالا آنها قهرمان جام حذفی ایران هستند و به آسیا میروند.
بازیکنان در یک جشن کشدار و به هم ریخته روی سکو میروند. علیرضا منصوریان با بازویند کاپیتانی دست امیر قلعهنویی را میگیرد و او را روی سکو میبرد. تماشاگران به افتخارش سنگ تمام میگذارند، کمی دورتر محمود فکری به این فکر میکند که آیا او هم سزاوار این نبود که در چنین بازی بزرگی سزاوارانه خداحافظی کند؟
منصوریان در کنار دو پسرش و امیر قلعهنویی ایستاده است؛ در ته چهرهاش حس عجیبی است، او که معمولاً به راحتی اشک میریخت این بار با آرامش و کمی هیجان روی سکو کنار مردی نشست که چند ماه پیش حاضر نبود نانش را با او قسمت کند و او را متهم میکرد که منافع شخصیاش را بیشتر از استقلال دوست دارد و اگر به استقلال برگردد او این تیم را ترک میکند.
شاید خداحافظی علی منصور وداعی محترمانه بود، او محترمانه خود را بازنشسته کرد پیش از آنکه مجبور شود به اجبار از استقلال برود! منصوریان میکروفون را میگیرد و به هواداران دو آتشهاش میگوید که هیچوقت او را نشسته بر صندلی تیمی رودرروی استقلال نخواهند دید!
جشن تمام شد، ورزشگاه پر از شعارهای فریاد شده و کاغذهای رنگی رها شده و بطری و زباله بود، همه به خانههایشان رفتند و استقلال باید فکری برای پیراهن شماره ۱۰ خود میکرد، خیلیها که شاید استقلالی هم نبودند زیر لب گفتند: خداحافظ علیرضا منصوریان، خداحافظ… متشکریم برای همه لحظههای خوبی که در فوتبال ایران آفریدی.
پائیز ۸۸؛ سوشا و همدان!
علیرضا منصوریان سرمربی پاس همدان میشود اما در سرمای این شهر یخ میزند، پاسیها که زمانی در تهران آقایی میکردند حال و روز خوشی ندارند، حتی سوشا مکانی دروازهبان جوان این تیم هم به خود جسارت درگیر شدن با منصوریان را میدهد. منصوریان محترمانه اخراج / برکنار / استعفا نده! میشود، عجیب است اما باز هم شماره ۱۷ سابق تیم ملی جای او را میگیرد، اصغر مدیر سرمربی پاس همدان میشود.
بهار ۸۹؛ دست قطبی
کسی انتظارش را نداشت، حتی خود علیرضا منصوریان! اما افشین قطبی او را به نیمکت تیم ملی فراخواند تا مربیگری کند، شاید نیمکت ایران نیاز به مردی دارد که بتواند استقلالیها را با تیم ملی کمرمقشان همدل کند. علی منصور با تیم ملی فوتبال ایران به جام ملتهای آسیا ۲۰۱۱ رفت و بعد از جدایی قطبی در تنها بازی که هدایت تیم ملی را بر عهده داشت با گل زیبای خلعتبری روسیه را شکست داد.
تیر ۹۰؛ گاف ماندگار و ناامیدانه!
او به عنوان سرمربی تیم ملی امید انتخاب میشود تا شاید طلسم را بشکند و ما را به المپیک لندن ببرد. تیم با یک گاف تاریخی از مسابقات حذف شد. بازی دادن به کمال کامیابینیا که سه اخطاره بود! عليرضا منصوریان از این خطا تبرئه شد و همه کاسهکوزهها بر سر اصغر حاجيلو و داود پرهيزگار شکست. امید باز هم ناامید شد حتی با وجود منصوریان زیرک و این بار یه شکلی دردناک تر از قبل! یک خودزنی آشکار.
اردیبهشت ۹۵؛ تولد دوباره در ۴۵ سالگی!
پنج سال بعد او تمام قد تحسین میشود. منصوریان که با نفت تهران حتی در بازیهای آسیایی خوش درخشید و در لیگ قبل تا یکقدمی کسب عنوان قهرمانی لیگ برتر رفت حالا یک مربی جوان و آینده دار معرفی میشود. رفتارش نشان میدهد که آرزوهای بزرگتری در سر دارد. مثل نهنگی که دارد در تُنگ شنا کردن یاد میگیرد. او برای فتح قلب آبیها تلاش میکند روبروی استقلال روی نیمکت ننشیند اما تیم خوبش را برای شکست دادن استقلال دقیق ارنج می کند!
۵ اردیبهشت ۹۵ دست به کاری زد که با همه درخششهایش در طول چند فصل با نفت برابری میکرد. وقتی با پیروزی ۲-۰ توانست نوار پیروزی های پرسپولیس را قطع کند. تیمی که بیرحمانه به طرف قهرمانی یورش برده بود توسط علیرضا منصوریان و شاگردانش در یکقدمی جام متوقف شد. یک پیروزی شیرین برای استقلالیهایی که هنوز از داربی ۴-۲ زخمی بودند. خیلی ها همان شب و در حالیکه استقلال با مظلومی شانس قهرمانی در دو جام را داشت گفتند که منصوریان سال آینده سرمربی استقلال است.
خرداد ۹۵؛ به خانه برمی گردد
۲۱ سال بعد از آن شوت تاریخی به قلب دروازه پاس تهران او دوباره این استعداد را دارد که به عنوان محبوبترین ستاره استقلال حتی فراتر از بازیکنان این تیم به تالار افتخارات باشگاه راه پیدا کند. کاری که زینالدین زیدان با رئالمادرید کرد.
منصوریان که گفته بود «روزی به استقلال می آیم که دلواپس ناپختگیام نباشم» حالا به استقلال برگشته است. به جایی که میداند برایش فرش قرمز پهن نکردهاند و حتی نزدیکترین همبازیهایش هم ساعت شنی برای رفتنش را از همین حالا وارونه کردهاند. این فوتبال به هیچکس وفا نکرده است، نه به سلطان، نه ژنرال، نه خان و نه داشهایش!
ارسال نظر