امیر قلعه نویی: سر راه تمرین مسافرکشی می کردم (۱)
این روزها منتقد کم ندارد. چه در جامعه رسانه ای و چه در میان فوتبالی ها. اما او یک تنه ایستاده و حرفش را می زند. حرفی که مدعی است حرف حساب است و حق.
بهانه این گفتگو مرور خاطرات گذشته بود. اینکه «امیر قلعه نویی» چگونه شد «ژنرال»، کی به استقلال آمد و چند قهرمانی آورد. مصاحبه ای که البته ناخودآگاه به سمت پرونده های مفتوح و جنجالی او هم کشیده شد. این مصاحبه را از دست ندهید، شاید حرف هایی تازه و شنیده نشده از امیر قلعه نویی بخوانید.
از قدیم شروع کنیم؛ از کجا شما فهمیدید که می توانید یک فوتبالیست حرفه ای باشید؟
- در قدیم فوتبال در محلات و با توپ پلاستیکی بود و ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم. یکی از علت هایی که به این راه گرایش پیدا کردم، برادر بزرگترم بود که خیلی خوب فوتبال بازی می کرد. یک تیم محلی زمین خاکی داشتیم که مال میدان انصاری نازی آباد بود به نام پیکان و هر جا که می رفتند من را با خودشان می بردند و من از همان موقع با توپ پلاستیکی دنبال پیکان بودم. از همین روی به فوتبال علاقه مند شدم و بعد هم رفتم دنبال فوتبال محلی... بعد که انقلاب شد، اولین تیمم جوانان افسر بود که چنگیز نجفی پور مربی من بود و خیلی خوب بازی می کردم.
یک دوره کوچک که برای سازمان آب توپ زدم و همه اینها که به شما می گویم زیر ۱۵ سال بودم و فکر نکنید در ۲۰ سالگی این اتفاقات برای من رخ داد. بعد از آن هم یک رفیق داشتم که شهید شد به نام رضا فرهادی کیا که بازیکن جوانان راه آهن بود. داداشم به او گفت می روی تمرین امیر را هم با خودت ببر. تست دادم که با ناصرخان ابراهیمی آشنا شدم و از همانجا فوتبال حرفه ای شروع شد.
چه کسی کاشف امیر قلعه نویی بود؟
- قدیم ها اینطوری بود که در هر محلی یک بزرگی بود که آن بزرگ به فوتبال هم علاقه داشت. مثلا یکی در محل ما بود به نام داود خسروی نژاد که خدا رحمتش کند. این بنده خدا همه را جمع و جور می کرد با هزینه خودش تیم های خاکی تشکیل داده بود و این طرف و آن طرف می برد. اینکه می گویید چه کسی کاشف من بود که اصلش برمی گردد به برادرم ولی کسی که توانست خیلی به من کمک کند اول آقای چنگیز نجفی پور و واقعا بعد از آن ناصرخان ابراهیمی بود.
هوای داداش را دارید؟
- بله، ایشان بزرگ ما هستند. البته رشت زندگی می کند ولی مرتب به من زنگ می زند و در مورد بازی ها با هم صحبت می کنیم.
از برادر حرف شنوی هم دارید؟
- بله، چون خیلی زود پدرم را از دست دادیم. یادم هست که کلاس پنجم بودیم که پدرم فوت کرد و برادر بزرگتر ما نقش پدری را برای ما ایفا کرد.
اهل انتقاد تند هم از شما هست؟
- خیلی... چون خودش هافبک خوبی بود و می توانم بگویم در نازی آباد شاخص بود. الان هم فوتبال را خیلی خوب آنالیز می کند و نکات لازم را به ما یادآوری می کند.
دیدگاه فکری برادرتان چطور بود؟ آیا به شما شبیه است؟
- در چه رابطه ای؟
در کل هم فنی هم اجتماعی و ...
- برادرم در این زمینه خیلی از من جلوتر است چون واقعا شطرنج خوبی دارد (خنده) و اهل مطالعه است. برادرم کتاب خیلی می خواند و در این زمینه خیلی از من جلوتر است. متاسفانه به خاطر مشغله فوتبال، زیاد نمی توانم مطالعه داشته باشم.
پس بهش خوب کیش و مات دادید...
- (خنده) نه...
از جنوب شهر چه خبر؟ سر می زنید؟
- بله... به خصوص در دهه های محرم... قدیم ها قبل انقلاب یک زمین که مال پدر خدابیامرزم بود مقابل خانه مان داشتیم که برادرم چند سال آن را هیات کرده بود. در زمین خالی آنجا مراسم می گرفتیم. بعد که زمین ساخته شد یک مدت هیأت ما هم تعطیل شد تا سال ۶۲ که من ۲۰ سالم بود و می توانید از بچه های محل مان در نازی آباد بپرسید. آن موقع که هنوز نه امیر قلعه نویی بودم و نه آن چنان در فوتبال رشد کرده بودم. باز هم ما آن هیات را چندتایی تاسیس کردیم و الان هم یک گوشه کار را در دهه محرم می گیریم.
محمد نوری گفته یک زمانی در استادیوم ساندویچ می فروخته، شما هم چنین کارهایی کردید؟
- اولین پول فوتبالی ام ۲۰ تومن بود و ۱۰ تومن هم مادر خدابیامرزم طلاهایش را فروخت و یک پیکان خریدم ۶۱ هزار تومان که ۳۱ هزار تومان بدهی داشت. شب ها تا ساعت یک و نیم و دو با امیر نعیمی در آژانس ساعی مقابل پارک ساعی کار می کردیم و ۸ ماه بود که روزی ۳، ۴ ساعت می خوابیدم. بازیکن و کاپیتان شاهین بودم که مسافرکشی می کردم. بعد توانستم قسط این ماشین را بدهم. در راه تمرین هم مسافرکشی می کردم.
پیش می آمد که مسافری شما را بشناسد...
- کمتر پیش می آمد ولی این نبود که نشناسند. فوتبال آن موقع پخش مستقیم نبود و ضبطی پخش می شد. آن هم ۳۰ تا ۴۰ دقیقه آن را نشان می دادند.
باورتان می شود بچه های این نسل تو تمرین با بنز و یا پورشه به قصد خیر یکی را به مقصد برسانند؟
- البته من اعتقاد دارم قشر ورزش و به خصوص فوتبالی ها کار خیر زیاد انجام می دهند. خدا وکیلی این موضوع را به چشم خود دیدم. مثلا من در سپاهان بودم و جا دارد یک یادی از بزرگ مرد اصفهان آقای ساکت بکنم که واقعا دو سال خوب زندگی من با این مدیر توانمند و توانا بود. ما گفته بودیم که پاداش ها را نقد بده و آنجا هم با دو سه تا از بچه ها قرار گذاشته بودیم که همانجا پول ها را جمع کنیم برای کار خیر.
همه هم استقبال کردند و یادم هست که بنگر و عقیلی بیشتر از همه می دادند و خدا وکیلی این دو دست به خیرشان زیاد بود و البته محرم نویدکیا. پاداش ها را جمع می کردیم و زندانی آزاد می کردیم، جهیزیه می خریدیم. تو استقلال هم همین. بعد از بازی با نفت مسجدسلیمان یک مراسمی رفتیم که همانجا حنیف کارت کشید و قرار شد ما هم کمک کنیم. واقعا در فوتبال و رشته های دیگر این کارها می شود. مثلا من علی کریمی، علی دایی، مهدی مهدوی کیا را می دانم که کار خیر انجام می دهند. اینهایی که نزدیک به نسل ما هستند، می دانم که کار خیر می کنند.
راست است بیشتر از امیر قلعه نویی، همسرش در کار خیر پیش قدم است.
- واقعا همینطور است. این را به عینه می گویم که اینگونه است. اعتقاد خودش است و همسر من بعد از اهل بیت و مادرم، خیلی جور من را کشید. می خواهم بگویم واقعا در کار خیر است. مخصوصا در اسفندماه باور کنید بابت کار خیر خیلی پرمشغله است.
علت این سوال این بود که شاید کار خیری که شما می کنید در رسانه منعکس شود اما خانم شما دیده نمی شود ولی می دانم که خیلی این کارها را انجام می دهد.
- دقیقا همین طور است و کار ایشان در این روزها آخر سال به مراتب بیشتر است. اسفندماه شلوغ است و مردم هم گرفتار هستند.
میانه همسرتان با گرفتاری های فوتبالی شما چگونه است؟
- از جو فوتبال و فضای فوتبال ناراحت است و می بیند که حملات ناجوانمردانه به من می شود. بالاخره زن آدم بهتر از هر کسی آدم را می شناسد.
این روزها کمتر لبخند می زنید! همسرتان شما را با لبخند می بیند؟
- بله... ما در خانواده مقداری فضای فوتبال و خانه را تفکیک می کنیم. واقعا همسرم سنگ صبور خانواده است. همه جا می گویند پدر عمود خیمه است اما در زندگی ما خانم من عمود خیمه است و این زندگی را حفظ کرده و تربیت بچه ها با ایشان بوده است. به خاطر اصالت و ارادتی که به اهل بیت دارد واقعا ستون خانواده ما بوده و خدا خیرش بدهد.
مثل اینکه خیلی هم فوتبالی هستند؟
- نه آنطوری اما بالاخره به خاطر شغل ما مجبور است پیگیری کند و در این سال ها خیلی اذیت شد و همیشه می گوید واگذار کن به خدا!
یادم هست زمانی که سپاهان بودید از شما خواسته بود که روزه سکوت بگیرید...
- بله... اما الان توصیه ایشان به من این است که این افراد را واگذار کن به خدا؛ ولی من یک بحث مبارزه طلبی دارم...
به شما نمی گویند این بحث «عمروعاص» را نگویید و به خدا واگذار کنید؟
- چرا می گوید این آدم ها آنقدر ارزش ندارند که خودت را اذیت کنی و توکلت به خدا باشد و آنها را به خود او واگذار کن...
نزدیک عید هم که وقت نمی کنید خانه تکانی کنید...
- نه بابا اصلا ما وقت نمی کنیم. خدا را شکر الان در این ایام در همه خانه ها تقریبا کارگر هست و در کارها کمک می کند.
هوتن چطور؟ در کارهای خانه کمک می کند...
- هوتن؛ کمک می کند. چون با مادر و خواهرش رابطه خوبی دارد و هوتن مثل یک برادر برای من است. همین جا می گویم که او یکی از مربیان آینده دار فوتبال است چون دید بسیار خوبی به فوتبال دارد.
از او فوتبالیست درمی آمد؟
- خیلی سوال خوبی کردید... بارها به من گفت بیا بازی من را ببین اما نرفتم. حتی او را فرستادم به تیم دیگر... فرستادم و برایش ایرج دانایی فر را مثال زدم که خودش مربی تاج بود ولی پسرش را جای دیگر فرستاد. پسر دانایی فر آنقدر خوب بازی کرد که دعوتش کردند به استقلال... نرفتم بازی اش را ببینم اما همین که به فوتبال علاقه دارد، خدا را شکر می کنم.
آدم هایی که در فوتبال ستاره شدند با جنگیدن برابر مشکلات و مسافرکشی، رفتن تمرین و به موفقبیت رسیدند. شاید نسل هوتن این را درک نکرده باشد... شما یک ماشین شیک زیر پایش گذاشتید و شرایط خوبی در زندگی دارد... شاید انگیزه برای جنگیدن برای بهتر شدن در این نسل وجود نداشته باشد و این مسئله نه برای هوتن بلکه برای فرزندان خیلی از بزرگان اتفاق افتاده است.
- البته من آرزو داشتم هوتن به فوتبال نیاید. شاید این آدم هایی که می بیند به این بچه لطمه بخورد. واقعا من دوست دارم هوتن در فوتبال نباشد. یک روز آمد پیش و گفت بابا من فوتبالیست خوبی می شوم، گفتم سعی کن انسان خوبی باشی. الان هم هوتن دست خیر دارد. خیلی از فوتبالیست های جوان مثل علی رمضانی را هوتن جمع کرد... محسن کریمی در امیدها بود. اینها داشتند از استقلال می رفتند، هوتن نگذاشت و پشتوانه خوبی برای استقلال به وجود آورده بود.
به عنوان کمک از هوتن استفاده می کنید؟
- نه بابا... دیگه ما به آنجاها نمی کشیم ... (خنده)
شما هنوز با دوستان دوران جوانی ارتباط دارید؟
- چند نفر بودیم که از بچگی با هم بودیم؛ یکی شد معلم زبان محمدرضا فخیمی و مسعود خالقی و یکی هم من بودم. مسعود که من می گویم الان دوتا هواپیمای شخصی دارد.
شما هم گفته بودید می خواهید هواپیمای اختصاصی بخرید؟
- مسعود در کار اختراع بود و در نازی آباد وسایل را آتش می زد و پدرش قرآن نویس بود و اگر در دهه ۶۰ قرآن ها را می دیدید اسم استاد خالقی پای آن خورده بود. الان با هواپیمای اختصاصی رامسر و کیش می رود و مدام به من می گوید بیا با هم بریم. رفیقیم. الان خریده ما هم بعد می خریم. اینکه آدم شیک زندگی کند اشکالی ندارد اما نباید مردم را فراموش کرد.
آن زمان چه کسی الگوی مربیگری تان بود؟
- من از زمان جکیچ طرفدار تاج شدم چون اعتقادم این است که همه مربیان ایران خیلی برای فوتبال زحمت کشیدند اما دو نفر بیشتر از همه زحمت کشیدند. یکی آقای رایکوف بود که به سن و سال من نمی خورد و از آقای پورحیدری درباره اش شنیدم و یکی هم آقای جکیچ بود که واقعا آن زمان بازی های تاج را می دیدم از نوع فوتبال او خوشم آمده بود. شما هم اگر دقت کرده باشید تیم هایی که من دارم با دوتا لیدر بازی می کنند و فوتبال کوتاه و سرعتی از آن موقع من به باشگاه تاج و سبک جکیچ علاقه مند شدم. از قطر که آمدم تنها بازیکن لژیونر شاهین بودم.
چه شد با استقلال قرارداد بستید؟
- قرار بود من بروم انگلیس بازی کنم اما مادرم گفت شیرم را حلالت نمی کنم و من آمدم استقلال و رفتیم دفتر آقای پورحیدری استاد خودم. او از کسانی است که زندگی خودش را برای استقلال گذاشت. رفتم آنجا نشستم پای میز مذاکره. قرارداد همه ۴۰ تا ۵۰ هزار تومانی بود اما به من ۱۵۰ هزار تومان دادند.
یعنی گران ترین بازیکن استقلال بودید؟
- نمی دانم اما آن موقع رقم ها همین حدود بود و من ۱۵۰ هزار تومان گرفتم.
پس از همان قدیم الایام بالای سقف بودید؟ چون هیچ وقت به این قانون اعتقاد نداشتید؟
- (خنده) ما همیشه بالای سقف می گرفتیم اما از شوخی گذشته آن موقع یک قانون بود که قانون زیاد خوبی هم نبود. آن هم این بود که هر کس ناز خارج برمی گشت باید ۶ ماه بیرون می ماند بعد بازی می کرد. من هم بعد از این زمان برای استقلال بازی کردم و تا آخر فوتبال هم در استقلال ماندم. پیشنهادهای وحشتناکی در این مدت داشتم. یکی محمد طباطبایی بود یکی هم آقای صفی زاده که اولی از پاس و دومی از کشاورز بود. باشگاه پاس را بگویم بد نیست. یک روز ساعت ۱۱، ۱۲ شب بود در خانه نشسته بودیم که دیدم یک بنز مدل بالا و ضد گلوله جلوی خانه ما پارک کرد؛ آن هم در نازی آباد. خیلی تعجب کردم.
مادرم خدابیامرز ترسیده بود. زنگ زدند که ما فلانی را کار داریم. آن موقع شب حجت شاه نباتی دروازه بان پاس از ماشین پیاده شد. چون خانه ما را پیدا نکرده بودند سراغ او رفته بودند که خانه ما را بلد بود. مادرم ترسیده بود و نگذاشت بروم و زنگ زد دامادمان که آن موقع سرهنگ شهربانی بود. دامادمان گفت پایین نرو تا من نگفتم. بعد او از چند جا سوال کرده بود و گفت مشکلی نیست، برو و صحبت کن. بعد ما را بردند خانه ای در پاسداران. من اینها را جایی نگفتم و الان می گویم. همان موقع آقای طباطبایی مدیرعامل پاس رقم وحشتناکی به من پیشنهاد داد. دیدم یک فیلم هایی از من گذاشته اند که من خودم باورم نمی شد اما من چون به استقلال تعصب داشتم، ماندم و به پاس نرفتم.
رقم پیشنهادی آنها چقدر بود؟
- فکر می کنم حدود ۸۰۰ هزار تومان بود. جالب اینجاست که به من گفت علاوه بر این عدد، سهمیه تخم مرغ هم به تو می دهم.
سهمیه تخم مرغ برای چی؟
- چون آقای طباطبایی یکی از تاجران بزرگ در کار دانه مرغ بود و آن موقع تخم مرغ سهمیه ای بود و این پیشنهاد چندین برابر قراردادم با استقلال بود. این را می توانید از خود آقای طباطبایی بپرسید. یک بار این پیشنهاد بود و یک بار هم کشاورز که هنوز شکل نگرفته بود پیشنهاد داد. آقای صفی زاده از من خواست به دفترش بروم و من هم با رفیقم آقا مرتضی (شریک قلعه نویی در ستوران آفتاب شاندیز) که پیش ماست گفتیم بریم ببینیم با ما چه کار دارد.
آن موقع ایشان معاون وزیر بود و گفت می خواهیم تیمی به اسم کشاورز درست کنیم و و روی شما حساب ویژه ای باز کرده ایم. پیشنهادش یک قطعه زمین و استخدام در وزارت کشاورزی و درس خواندن در دانشگاه بود و البته قرارداد هم جای خودش بود. یعنی ۴ تا آیتم خوب جلوی پای من گذاشت. یادم هست که هفته بعد هم با پرسپولیس بازی داشتیم که من آن دوتا سانتر را کردم و دربی را بردیم. به آقای صفی زاده یک چیز گفتم. گفتم که من اولا نمی دانستم شما از من چه می خواهید ولی من آرزو دارم با یک مدیری مثل شما کار کنم اما من هفته آینده با پرسپولیس بازی دارم. این شاید بره تو ذهن من و روی بازی من اثر بگذارد.
بلند شد و پیشانی من را بوسید و گفت تو در میان فوتبالیست ها خیلی مردی. این کلمه قشنگ یادم هست. بیخود نبوده آنهایی که روی تو شناخت دارند به من مشاوره دادند و حرف آنها درست بود. ما قبول نکردیم به هر حال چون واقعا استقلال را دوست داشتم و رفتیم بازی کردیم و آن بازی را با دو گل بردیم با دوتا ارسال من و بعد رفتیم قهرمان آسیا شدیم. البته سپاهان هم بود. خدا وکیلی این را هم بگویم.
من شرایط زندگیم خیلی سخت بود. در یک زیرزمین در امیرآباد زندگی می کردیم. همان موقع سپاهان آمد دنبال من و یک رقم ۵ میلیونی به من پیشنهاد داد و حتی خانه در اصفهان با همسرم دیده بودیم اما بعد که برگشتیم تهران علی آقا محمدی با من تماس گرفت و گفت که تو آخر فوتبالت هست و بعد از فوتبال می توانی یک سرمایه خوب برای این باشگاه شوی؛ نرو به خاطر این ۵ میلیون خودت را خراب نکن با اینکه رقم بالاست اما نرفتم و با ۸۰۰ هزار تومان ماندم. علی آقا محمدی گفت نگران نباش حلش می کنیم ولی چیزی نشد.
آن هم یکی از پیشنهادهای خوب من بود. جالب این ماجرا جایی است که در این دو پیشنهاد هر دو مربی آن آقای فیروز کریمی بود و بالاخره دوست داشت که برایش بازی کنم و به نظر می رسید سبک بازی ام را دوست دارد. هم اون موقعی که بنز را در خانه ما فرستادند و هم زمانی که مربی سپاهان بود، فیروز خان کریمی سرمربی بود که جا دارد از ایشان تشکر کنم و خیلی خوشحالم که حقانیت خودش را ثابت کرده و نشان داد مربی بزرگی است و بیخودی قهرمان آسیا نشده.
لقب ژنرال از کجا پیدا شد؟
- لقب ژنرال خیلی جالب است. این لقب را آقای منزوی روی من گذاشت که یکی از طرفداران خوب استقلال است. این لقب را هنگامی که در روزنامه استقلال جوان خبرنگار بودند روی من که هافبک بودم گذاشتند.
خودتان در انتخاب آن نقشی نداشتید؟
- نه، من هم در روزنامه خواندم.
زمان قدیم مد بود مثل الان یک بازیکن را با لقب خارجی صدا کنند؟
- نه به این شکل نبود.
خودتون اون موقع علاقه تان کدام بازیکن بود؟
- زمان بازی خودم، عاشق بازی محمد صادقی بودم. آن موقع تلویزیون کمتر بود و بازی های خارجی را کمتر می شد دید. واقعا در داخلی ها بازی محمد صادقی را دوست داشتم و خدا دوست داشت اول و آخر فوتبالم با ایشان همبازی شدم. بازی علی آقا را خیلی دوست داشتم اما فکر می کنم یک نفر در فوتبال ایران استثنا بود و آن هم ابراهیم قاسمپور بود. واقعا مردم این نسل فوتبالش را ندیدند. من کنارش در قطر فوتبال بازی کردم و دیدم استثناست. البته بعدها از هافبک سیاه چرده فرانسه تیاگانا خوشم آمد.
چرا شماره هشت را انتخاب کردید؟
- از قدیم این شماره را دوست داشتم و علت آن را نمی دانم. در راه آهن هم ۸ می پوشیدم.
الان که زندگی خوبی دارید درباره آن موقع که در زیرزمین زندگی می کردید صحبتی با دختر و پسرتان می کنید؟
- خیلی در این باره در خانه ما بحث می شود.
نگفتند دوست دارند که ببینند پدرشان کجا زندگی می کرد؟
- دیدند آنجا را و یادشان هست چون آنقدری نمی گذرد از آن روزها و یادشان هست اما اعتقاد من این است که صبح بلند می شویم باید هزار رکعت نماز شکر بخوانیم چون خدا خیلی به ما لطف داشته که مهمترین آن سلامتی است. من در دو جا سفیر هستم یکی سفیر طلایی بهزیستی و دیگری هم بیماری های نادر. مثلا یکی از بیماری های نادر که برای شما بگویم دوتا دختربچه هستند که وقتی شب می خوابند و بلند می شوند صبح پوست شان به ملافه می چسبد. من همیشه به بچه ها می گویم قدر سلامتی شان را بدانند. خانم من زندگی ما را طوری پیش برده که اگر خانه ما بیایید، می بینید که یک خانه ساده ای داریم. دنبال تجملات نیستیم و بچه ها من همین روند را دنبال می کنند. البته بچه های من جوان هستند و دوست دارند یکسری مسائل را تجربه کنند.
نظر کاربران
پرافتخارترین مربی تاریخ لیگ برتر . کسی که فقط با یک باخت ان هم در ضربات پنالتی از تیم ملی کنارش گذاشتند !
بله اصولا همه با مسافرکشی مدارج ترقی را طی میکنند ما هم که از یک سیاره دیگه امدیم حرف همه را باور میکنیم !!!!!!!!
خوب اقاي قلعه نويي برا پسرت ماشين ارزونتر بخر يه خورده بيشتر ثواب كن
به درک!