منصوریان: نگذاشتم قلعه نویی جای حجازی را بگیرد (۱)
خوشرویی اش و البته شاید هم باهوش بودنش مجابت می کند که خیلی به پروپایش نپیچی. قرار است در مورد استقلال حرفی نزنیم، اما نمی شود. خودش هم این «نشدن» را می پذیرد.
روزنامه هفت صبح - هیوا یوسفی، فرهاد عشوندی: از آسانسور که بیرون می آییم ساعت دو شب شده و بزرگراه رسالت که رستوران علیرضا منصوریان، مشرف به آن است، خلوت است. نزدیک به چهار ساعت است با منصوریان در طبقه دوم این رستوران حرف می زنیم. از خیلی روزها و خیلی آدم ها. از بعدظهرهایی که سوار اتوبوس های دوطبقه در راه برگشت از استادیوم با پرسپولیسی ها گلاویز می شده، تا اولین ملاقاتش با امیر قلعه نویی، تلاشش برای جلوگیری از چیزی که خودش به آن می گوید: «کودتا علی ناصرخان» و تا همین چند روز پیش که با یحیی گل محمدی رفته بود 90 و خوش اخلاقی یحیی تحت تاثیرش قرار داده بود.
چهار ساعت خاطره بازی شبیه به مصاحبه. خیلی جاها را قرار شد ننویسیم. جاهایی را هم نمی شد نوشت.
خوشرویی اش و البته شاید هم باهوش بودنش مجابت می کند که خیلی به پروپایش نپیچی. قرار است در مورد استقلال حرفی نزنیم، اما نمی شود. خودش هم این «نشدن» را می پذیرد. شاید هم نمی تواند حرفی نزند وقتی اسم استقلال می آید و چشمهایش برق می زند. همین امروز و فرداست که خبر بدهند سرمربی استقلال شده. شاید همین حالا هم که مصاحبه را می خوانید این اتفاق افتاده باشد. تقریبا همه پذیرفته اند که استقلال امروز نمی تواند مربی بهتری از شماره 10 محبوب دهه 70 داشته باشد.
اما لابد این را هم می داند که ممکن است شب بخوابد و صبح بیدار شود ببیند بازی عوض شده. در پایان یک فصل موفقیت آمیز با تیم نفت تهران: «علیمنصور» دوست دارد از رویاهایش حرف بزند. از مرزهای جدید در مربیگری، نشستن روی نیمکت تیم های اروپایی، می گوید ایمان دارد که رسیدن به چنین روزی، خیال پردازی نیست، اما در عین حال می خواهد در مسیر رویاهای دوردستش، مدتی هم روی نیمکت عشقش استقلال بنشیند. اصرار دارد که وقتش هم همین امروز است.
می گویند منصوریان از آدم هایی که در فوتبال می شناسیم، از هرکدام یک چیزی که در وجودشان خوب بوده را برداشته. مثلا خوب حرف زدن را از افشین قطبی، سیستم اداره بازیکن را امیر قلعه نویی و مسائل فنی را از کی روش و...
کلا من الگوی مثبت و منفی را زود بر می دارم، ولی از منفی ها استفاده نمی کنم. یک بخشی از اینکه گفتید شاید به این دلیل است که خوش شانس بودم و با خیلی از بهترین ها همراه بودم. مثل سال ۷۰ شاگرد پرویز دهداری بودم.
پرویز دهداری؟ مگر سنت می خورد؟
اولین سال های فوتبالم بود که تقی سلیمانی جلوی امجدیه من را دید. من از اردوی تیم ملی امید آمدم. المپیک بارسلون ۷۵ نفر بودیم، بعد ۴۰ نفر ماندند.
کجا بازی می کردید آن زمان؟
اکبابتان بودم. بعد آمدم دم در امجدیه و گفتم من تیم ندارم. یک نفر آمد با موهای لخت و... من همه کاپیتان های تهران را می شناختم غیر از این یک نفر. خودش را معرفی کرد و گفت من تقی سلیمانی هستم؛ دنبال جواب خوب می گردیم. گفتم من هم می آیم. گفت باید بیایی تست بدهی. خوم می گویم که در دوران بازی خوش شانس بودم و آن آدم هایی را که باید به آنها برخورد کنم، برخورد کردم.
از آنجا به کجا رفتی؟
بنیاد شهید رفتم و تست هم دادم.
مربی تیم چه کسی بود؟
رضا ماشاالله زاده. من رفتم و گفتند برو روپایی بزن. پشت دروازه روپایی می زدم ود نبال این بودم که یک شانسی بگیرم. تیم هم خیلی خوب بود. حمید روزبهانی، مجید زارع و علیرضا اسدی هم بازیکنان اصلی ما بودند. بعد دیدم شرایط جوری است که نباید تو ذوقت بخورد. بچه ها را تقسیم کردند و در تمرین هم من را پشت دروازه گذاشتند و گفتند روپایی بزن. آن موقع مد بود؛ می گفتند فلانی جوان است بگذار فعلا روپایی بزند. هزار تا روپایی داشتیم، بغل پا و همه جور تمرین ها را داشتیم.
خدا را شکر یک نفر آسیب دید و مربی گفت بگو آن «پسر جوونه» بیاید. آمدیم و یک مقدار بکش بکش کردیم و من هم آن زمان خیلی جاندار بودم. خیلی هم پررو بازی می کردم. برایم فرقی نمی کرد رو به رویم چه کسی است. فقط برایم مهم بود که دریبل بزنم و از جلویم برش دارم و به ۱۸ قدم برسم. احساس کردم یک مقدار ماشاالله زاده از من خوشش آمد. گذشت و بعد از یک هفته یواش یواش از پشت زمین من را داخل زمین آوردند.
ولی همین تقی سلیمانی به من گفت صبور باش، تو خیلی بازیکن خوبی هستی. بعد هم رفتم تیم های مختلف و با کلی مربی و بازیکن خوب کار کردم. بعد در استقلال آموزش کامل را دیدم. هم منفی می دیدم و هم مثبت می دیدم. الان اگر احساس کنم لازم است یک جا خاکستر روی آتش را بردارم و آتش کامل باشم این کار را انجام می دهم اما سعی می کنم با همین ادبیات جلو بروم.
حالا با صبوری پیش رفتی؟
استنباط خودم این است که در دوران بازی ام در استقلال، بزرگ که نه ولی بزرگ تر شدم؛ مثلا سال اولم آنقدر شجاعت داشتم که برج ده، در به در این بودم که کی این پیراهن ده را زمین می گذارند و ده هم دست ایمان عالمی همشهری خودم بود.
خودت کجایی هستی؟
دامغانی سمنانی هستم.
پس با همه رئیس جمهورها همشهری هستی؟
اصلا شاید خودم هم یک روز رئیس جمهور شوم (می خندد).
خب استقلال؟
آنقدر شجاعت داشتم که روزی با استقلال قرارداد بستم قراردادم دو میلیون و ۳۲۰ هزار تومان بود ولی ۳۲۰ هزار تومان گرفتم.
چه سالی بود؟
بهمن ۷۳.
۷۴ بهترین بازیکن سال شدی.
اول ۷۴ به تورنمنت نقش جهان رفتیم. اولین مرد سال باشگاه استقلال شدم.
اصلا چطور به استقلال رفتی؟
موضوع دعوت من به استقلال را امیر قلعه نویی، وسط بازی استقلال و پارس خودرو به من گفت. همانجا فهمیدم خیلی آدم باهوشی است.
چرا؟
چون وسط بازی کلا من را به هم ریخت. یک نفری داشتم مقابل استقلال بازی می کردم یعنی من بودم و یک خط هافبک و حریف همه هم بودم. یک دفعه دقیقا ۷۰ آمد گفت سال بعد می آیی استقلال؟
وسط بازی؟ تو که استقلالی نبودی!
من استقلالی نبودم؟ من تمام وجودم استقلالی بود. از بچگی استادیوم برو بودم. حالا فکر کن من در به در حسن روشن و شماره ده و آن جمعیت هوادار را هم می دیدم. انگار یک آمپول به من زد و کلا انگار من خوابیدم. بیست دقیقه آخر کاملا پیاده بودم. بازی را هم از دست ما گرفت ولی در آن بازی یک توپ ازش گرفتم، خورد به من و افتاد داخل پیست و یک فحش هم به من داد! من با تکل توپ را خوب جمع می کردم. یک حمله کردیم امین شیرازی توپ را لو داد. پیش بینی کردم الان توپ را محمد تقوی می دهد به امیر قلعه نویی. آنجا یک استارت زدم توپ محمد را جمع کنم توپ امیر را با خودش جمع کردم. هوا هم بارانی بود و زمین خیس. امیر هم مصدوم بودبلند شد گفت چه کار می کنی...؟ بازی را ادامه دادیم و ۲-۱ باختیم. فصل تمام شد و با من تماس گرفتند برای استقلال.
تماس از طرف کی بود؟
امیر قلعه نویی تماس گرفت. یک رفیق فابریک داشتم، آرش قویدل؛ هم مدرسه ای بودیم؛ یا من شب خانه آنها بودم یا او خانه ما. من اسم آن دوران را دوران گرسنگی می گذارم. خانه ما طبقه دوم بود. جزو معدود خانه هایی بود که دو خط تلفن داشت. ما هم سیستم ژاپنی بودیم و هنوز هم به خاطر گودی کمر روی زمین می خوابم. ۹.۵ صبح بود. امیر قلعه نویی هم سحرخیز است و صبح زود بیدار می شود. آرش دوستم تلفن رابرداشت و به من گفت بیا یک نفر سر کارم گذاشته می گوید من امیر قلعه نویی هستم. بیا خودت جواب بده.
گفت سلام خسته نباشد، منصوریان؟ من قلعه نویی هستم کاپیتان استقلال... آقای عبداللهی و آقای بهتاش فریبا گفتند شما اگر می خواهی بیا استقلال... من هم فکر کردم سر کارم و شروع کردم به بازی کردن با او؛ اما یک دفع گفت مگر تو همانی نیستی که در بازی تکل زدی؟ تا گفت تکل، گوشی را گرفتم گفتم آرش، امیر قلعه نوییه!! پرسید می آیی استقلال گفتم بله که می آیم. گفت از پول خبری نیست ها! گفتم پول نمی خوام، می آیم.
گفت فردا ساعت دو کارخانه یخ باش. بعد هم آدرس داد. من اصلاتاحالا نصرالله عبداللهی را از نزدیک ندیده بودم. گفتم با کی بروم؟ رفتم میدان راه آن. حجت شاه نباتی را که یک زمانی گلر شاهین بود، برداشتم و گفتم من باید بروم استقلال. گفت می خواهی بروی؟ گفتم مفت می روم تو فقط بیا زبان من باش. رفتیم کارخانه یخ در فدائیان اسلام، گفتم نکند سر کارم؟ سرمربی استقلال اینجاست؟ دیدم بله یک سفره ای هم پهن کرده اند. خیلی آدم خاکی و بامرامی است. من اول فکر کردم فقط من می خواهم با او غذا بخورم، ولی دیدم سی نفر آنجا هستند. نشست با من صحبت کردن و گفت اینجا از پول خبری نیست. گفتم پول می خوام چه کار؟ من خودم استقلالی هستم و...
و بعد شدی علی منصوریان استقلال؟
گفت بعدازظهر سر تمرین، تو دیگر بازیکن ما هستی. سال اول، دوم پول را نبین. رفتیم سر تمرین. اولین روزها روزی سه جلسه تمرین می کردم. وقتی رفتم در تمرین استقلال دیدم خیلی هم فیزیکی و هم فوتبالی از من عقب هستند. سر اولین تمرین دیدم نصرالله عبداللهی و بهتاش به دید یک خریدار واقعی من را نگاه می کنند. مهدی محمدنبی بهترین دوستان فوتبالی من است. شاید نظرش این بود که به استقلال نروم.
به او گفتم من با استقلال قرارداد بستم. گفت پول چی؟ گفتم پولی نگرفتم. رفتم پای قرارداد دیدم در قرارداد نوشته اند ۲ میلیون و ۳۵۰ هزار تومان. امیر قلعه نویی ۲ میلیون ۵۰۰ هزار تومان، جواد زرینچه هم همین طور، گفتم چه خوب من با اینها فقط ۱۵۰ هزار تومان فاصله دارم؛ ولی در نهایت ۳۲۰ هزار تومان به من دادند. گفتم دو تومانش چی؟ گفتند دو تومان هم پیراهن تیم است.
اینها را آقای اولیایی گفت؟
آره دقیقا.
تو هم پذیرفتی؟
گفتم عیب ندارد. فقط یک حقوق ماهیانه هم برای رفت و آمد من بگذارید که اقلا بتوانم بروم و بیایم. بعد شروع کردم آپشن گذاشتن. گفتم یک کار برای من انجام دهید. اگر امسال فدراسیون من را به عنوان بهترین بازیکن ایران انتخاب کرد، چی؟ گفت شما؟ گفتم آره! گفت یک میلیون تومان می دهم. گفتم اگر بالای ۸-۷ گل زدم چی؟ گفت یک میلیون دیگر هم می دهم. گفتم اگر آخر کار همه از من راضی بودید و تیم ملی دعوت شوم؟ گفت یک میلیون تومان دیگر هم می دهم؛ یعنی سه میلیون تومان اینجا داری، حالا برو. از در که می رفتم برگشتم دیدم یک خنده ای کرد. هفت ماه بعد یک میلیون بابت مرد سال شدنم گرفتم. هشت ماه بعد بابت ۸ گلم یک میلیون گرفتم. سه ماه بعد از آن هم برای تیم ملی دعوت شدم، می خواهم بگویم من خیلی خوش شانس بودم.
پای حرفش ایستادن و این پول ها را داد؟
بله. سال بعد هم که می خواستیم قرارداد ببندیم پایه را سه و نیم میلیون برای امیر و جواد و... گذاشتند ولی من ایستادم و گفتم شماره ده را تحت هر شرایطی می خواهم. اگر ندهید از باشگاه می روم. دو میلیون پول پارسال را به اضافه دو و نیم میلیون قرارداد می خواهم. گفت یعنی چقدر؟ گفتم ۵ و نیم. گفت این حرف ها را به من نزن؛ دو و نیم می دهم. در طول سال هم پول می دهم برو برای خودت یک ماشین بخر و همین طور کم کم به من کمک کردند.
ولی دیگر بعد از آن آدم های بزرگ کنار من بازی می کردند. امیر قلعه نویی، جواد زرینچه، صادق ورمزیار جلوی من صمد مرفاوی، پشت سرم رضا حسن زاده و محمد تقوی بازی می کردند. پرورش خواه کنارم بود؛ بعد جوان های بااستعداد مثل کوروش تشت زر، کامیار کاردار، علی حاج اکبری، جوان ها هم من بودم، مهدی پاشا و علی اکبریان ادموند، محمد خرمگاه و... من با این نسل بودم و از هر کدام یک چیز یاد گرفتم.
یک روزنامه نگار، آقای خندان ۲۰ سال پیش من را نصیحت کرد. امروز می فهمم چی گفت. به من گفت طوری در باشگاه استقلال زندگی کن به ۲۰ سال من فهمیدم مسیرم را درست رفته ام. بعد هم من چون استقلالی بودم و یک زمانی هم هوادارش بودم و در سکوی ۸ و ۹ می نشستم به این تیم که آمدم سعی کردم همه چیز را هم یاد بگیرم. من با همه خوب بودم اما نمایش نمی دادم. از کلمه سیاه بازی هم خیلی بدم می آید.
دقت کردی مدام داری می خندی؟
این را از پدرم ارث دارم. اولا که من و پدرم صبح تا شب می خندیم. تو بگو فندق پدر من سه روز می خندند. بعد شدیدا تاجی است و هر تیمی هم در دنیا آبی می پوشد را دوستدارد. مثلا بیخود و بی جهت می گوید باید فقط چلسی قهرمان شود. اگر هم نشد منچسرسیتی باشد. تیم بعدی هم رئال مادرید است. برای اولین بار بعد از چند وقت دیشب به من گفت بارسلون خیلی خوب است اینها به این راحتی ها بباز نیستند.
در چنین خانواده ای برادرت چطور پرسپولیسی شده؟
من واقعا نمی دانم ولی این را هم بگویم پرسپولیسی شدنش برای قبل از این است که من به استقلال بروم.
از تو کوچک تر است؟
۸-۷ سال کوچک تر است. او چند قهرمان در پرسپولیس دارد. اولی آنها علی پروین است. اگر به علی پروین چیزی بگویی باید ۵۰ متر عقب بایستی. کریم باقری ۴۰ متر. رضا شاهرودی را چیزی گفتی ۳۰ متر. علی کریمی هم در محدوده ۲۰ متر. ای چهار نفر هیروهایش هستند. دیگر به مهرداد میناوند رسیدی کنارش بایست!
تنها کسی هستی که جرات داری سر به سر میناوند بگذاری!
ریموتش دست خودم است. خیلی بچه خوبی است. کلمه بمب خنده برای او است. اگر من یک جا با او باشم، ریموتش دست خودم است. بعد واویلاست کسی که دور و بر ما بایستد!
شانس سیروس دین محمدی فقط یک دوره به تیم ملی دعوت شده؛ آن هم با شما دو نفر بوده!
(خاموش کن تا چند تا خاطره از مهرداد برایت بگویم- ضبط قطع می شود و بعد از ۳۰ دقیقه بر می گردیم به سوال اول!)
بالاخره از هرکسی یک چیزی یاد گرفتم؛ بعد هم فکر می کنم خیلی وقت ها می شود حوصله کرد و حرف های نزده را می شود کنترل کرد. در مربی گری هم یاد گرفتم صبح که بیدار می شوم بدانم که اطلاعاتم کم است؛ عیبی هم ندارد، هرکس خواست، من را نقد کند. بالاخره این مدت از همه آدم ها یک چیزی یاد گرفته ام.
همه آدم ها بالاخره در زندگی بالا و پایین دارند.
کی فکر کردی راهت و شخصیتت را پیدا کرده ای؟
من در استقلال کنار بازیکن های بزرگ بود. مابین بازیکن هایی مثل ورمزیار، قلعه نویی، جواد و... بودم. در استقلال بازیکن نداریم. هر کس که وارد استقلال می شود بزرگ است، اما بزرگ تر شدن خیلی در استقلال مهم است. سال ۷۶ احساس کردم ناخواسته بزرگ تر تیم هم هستم.
وقتی امیر رفت؟
بله امیر رفت مربی شد و من احساس کردم یک فضایی را در تیم گرفته ام. کاملا می فهمیدم که بازیکنان جدید حرفم را می خوانند.
این ذاتی بود یا برای آن تلاش کردی؟
نسل هم تغییر کرد، صادق رفت، امیر قلعه نویی خداحافظی کرد، جواد بود، تقوی و پرورش خواه هم رفته بودند و خود به خود من یکی از بزرگترها شده بودم. بعد من از همان جا بازیکن ثابت ملی بودم و تنها بازیکن ملی استقلال بودم. احساس کردم یکرل دیگری را باید در استقلال بازی کنم. دیدم سکوها از من انتظار دارند که اگر این ۵-۴ ماه به سنگاپور رفت و برگشت، جاده قهرمانی تیم باید با او باز شود. اینها همزمان شد با قهرمان شدن ما با ۱۳ امتیاز اختلاف در سال ۷۶. یادم نمی رود، با عمان بازی داشتیم. خیلی ها در تیم ما بودند ولی یک باره ناصر حجازی به رختکن آمد و گفت کاپیتان امروز منصوریان.
چه کسانی در تیم بودند؟
رضا حسن زاده که بیرون بود، جواد هم بیرون بود. یک دفعه به خاطر حرمت تیم ملی و یک بازی استثنایی هم جلوی پلیس عراق در رفت و برگشت برای ناصرخان انجام دادم. احساس کردم ناصرخان می خواهد یک شخصیتی را به من بدهد.
بازوبند برایت مهم بود؟
بله من همدوره هایم طوری بودند که باید دور از جون یک اتوبوس طوریشان می شد تا من به بازوبند برسم. مثل امروز نبود. امیر قلعه نویی، صادق ورمزیار و جواد زرینچه بودند؛ ۱۲ نفر باید تب می کردند و سرما می خوردند و زیر سرم می رفتند که من کاپیتان باشم. تازه این نسل که می رفت، رضا حسن زاده، صمد مرفاوی، حمید بابازاده، غلامپور، محمد تقوی و بهروز پرورش خواه از من بزرگ تر بودند و... اما یک دفعه ناصرخان سال ۷۶ یک شیوه ای را دنبال کرد که کار متفاوت باشد. بعد هم به جام جهانی رفتم و وقتی برگشتم، در بازی های آسیای بانکوک قهرمان شدیم. بعد از آن احساس کردم محور تیم شدم.
در این مسیر آدم باید خوش شانس باشد. با یک عده آدم که دوست دارد کمکش کنند. مثلا ناصرخان یا نصرالله عبداللهی و بهتاش فریبا خیلی کمکم کردند. من هروقت این دو نفر را می بینم با جرات دولا می شوم و دست شان را می بوسم. اصلا هم برایم مهم نیست ۵ هزار نفر در سالن باشند یا پشت دیوار باشم. کسی من را نبیند. این را به خودم قبولاندم که این دو آدم در زندگی من نقش داشته اند.
بعد هم اگر دقت کنید در تمام مصاحبه هایم از اولیایی تشکر می کنم، بعد هم از خود امیر قلعه نویی چون در آمدنم به استقلال به من کمک کرد. بعد از این هم در دوران بازی ام همین حالت مدیریتم را داشتم. یک روز سال ۸۶، خدا بیامرزد ناصرخان را، او که رفت، من مخالف رفتنش بودم. بعد از آن هم امیر قلعه نویی آمد و من هم خیلی منطقی به او گفتم دوست ندارم در این یکی دو ماه آخر استقلال ضربه بخورد.
دلیلت چی بود؟
می خواستم از فوتبال خداحافظی کنم. او هم منطقی گفت دست به دست هم بدهیم تا این تیم قهرمان جام حذفی شود. من در جام حذفی هم در بازی با پگاه خداحافظی کردم. به جرات می گویم هیچ فوتبالیستی در تاریخ فوتبال ایران چنین خداحافظی ای نداشته. همه بازیکن بزرگ های ما رفتند ۴-۳ سال بعد از آنها خواستند بیایند یک بازی خداحافظی برایشان گرفتند. شبیه این فرشاد پیوس بازی استقلال بود که من اعتقاد داشتم یک روزی باید خداحافظی کنم که استادیوم یک پارچه آّبی باشد.
من به حاجی فتح الله هم گفته بودم اگر ما به فینال جام حذفی برویم من خداحافظی می کنم اگر هم نرفتیم دردآور باید خداحافظی کنم. خدا هم خواست به فنیال رفتیم. آن روز بعد از ۱۵ سال بهترین روز زندگی من در استقلال بود؛ گرچه دردآور هم بود ولی به این دلیل که آن روز من روی هر سکویی که می رفتم و دست تکان می دادم از فاصله دور گریه هوادارها را قشنگ می دیدم برایم قشنگ بود چن من با نوع طیف هایی که من را دوست داشتند زیاد درگیر نبودم که این الان طرفدار پورحیدری است یا این طرفدار ناصرخان و آن یکی طرفدار امیر قلعه نویی است، احساس می کردم با همه آنها یک نقطه مشترک دارم.
آن روز به مربیگری و برگشت به استقلال فکر می کردی؟
من از همان موقع به فتح الله زاده گفتم من خداحافظی می کنم اما بعد از خداحافظی من را به عنوان مدیر آکادمی معرفی کنید. با محمد خرمگاه و علی چینی در تمام تمرینات شرکت می کردیم. خودم هم همان سال یک مدرسه فوتبال زدم و یک سال بعد تعطیلش کردم.
چرا؟
فقط می خواستم یاد بگیرم که با پایه باید چطور کار کرد.
نظر کاربران
قلعه نوئی استاد این کاراست دیگه قبل بازی به بازیکن زنگ بزنه بگه بیا تیم من بعد تیم مقابل بریزه بهم امسال هم خدا یه حالی بهش داد حالا تو لیگ جدید باید بشینه پای تی وی بازیهارو بینه و با هوتن هی سلفی بندازن
حجازی کجا قلعه نویی کجا.حجازی یک مرد واقعی بود