پرورش تواضع و فروتنی
تأثیر اخلاق در موفقیت
همه انسان ها در اینکه «یکی از بزرگ ترین ضعف های انسانی، غرور و تکبر است» با هم توافق دارند و این موضوع جالبی است که قریب به اتفاق اندیشمندان، سیاستمداران، دانشمندان، ادیان و فرستادگان الهی و خلاصه همه کسانی که با علوم انسانی به نوعی سر و کار دارند آن را مورد تأکید قرار داده اند
انسان مغرور فکر می کند که از همه برتر است و به خاطر این برتری، مستحق همه مواهب و نعمات عالم. اگر حقی وجود دارد متعلق به اوست نه به دیگران. اگر قانونی در جامعه حکم فرماست، او از آن مستثنی است. اگر باید برای عملی جوابگو باشد خود را مستحق بخشش و چشم پوشی می داند. اگر باید نوبتی رعایت شود، شامل او نمی شود چون کارش مهم تر است و فرصتی برای صبر کردن ندارد! این طرز فکر خلاف آن چیزی است که تمدن یا انسان متمدن باید از آن برخوردار باشد.
غرور با وجود (سرشت) انسان درآمیخته است و لحظه به لحظه از درون به او ضربه می زند یا اگر بخواهیم نزدیک تر به و اقعیت صحبت کنیم درون انسان را به انواع سموم ضعیف کننده و کشنده آغشته می کند. غرور هزاران چهره دارد برای اینکه در پس آنها موذیانه پنهان شود تا بتواند شخص را فریب دهد و نگذارد رد پای ناکامی ها و نافرجامی های ناشی از او را، در زندگی اش دنبال کند. این خصم دیرینه بشریت، زیرکانه با کمک همدست هایش شخص را وامی دارد تا در خارج از خود به دنبال «مقصر» بگردد چرا که به خوبی می داند با پیدا شدن مقصر، شخص به لحاظ روانی آرام می شود و احساس گناهش از بین می رود، پس دست از جست و جو و کاوش خواهد کشید. لذا به این ترتیب و به قول معروف دست او هرگز رو نخواهد شد. به همین دلیل شخص از این عامل مخرب «درونی» غافل می شود و عوامل «بیرونی» از جمله، بی عدالتی و ظلم زمانه و مردم بی مهر را مقصر می پندارد و لاجرم قدم به قدم از یافتن ریشه موضوع دورتر می شود.
اکثر مردم تصور می کنند که معنی غرور مترادف با تکبر و خودبینی است. البته این درست است اما غرور در فرهنگ لغات معانی دیگری هم دارد از جمله: مکر، فریب و فریب خوردگی.
در مطالعاتم به جمله جالبی برخورد کردم: «منظور از غرور، نظر برتر و مبالغه آمیز است که شخص نسبت به ارزش خود دارد. منشأ آن جهل است. آدم مغرور عیوب خود را نمی بیند و صفاتی به خود نسبت می دهد که یا فاقد آنهاست یا آن صفات فاقد ارزش واقعی هستند.»
پس اگر به دنبال منشأ غرور می گردیم و می خواهیم این بیماری را ریشه یابی و درمان کنیم، باید فکری به حال جهل و نادانی مان بکنیم. اما نادانی نسبت به چه چیز؟ نسبت به خودمان، ویژگی ها و توانایی های واقعی مان، ناتوانی هایمان، خوبی هایمان، بدی هایمان، نقاط ضعف و قوتمان و... در یک کلام خود را فریب ندهیم و با خود صادق باشیم و البته کمی هم نامهربان و منتقد تا خود را همان طور که واقعاً هستیم ببینیم. به عبارتی از «وضعیت» خود آگاه باشیم؛ همان گونه که هست و نه آن طور که تصور می کنیم.
تأثیر تواضع در موفقیت چیست؟
اگر خاطرتان باشد صحبت از جلب اعتماد کردیم که از هر تبلیغی برای کسب اعتبار و موفقیت مؤثرتر است. دنیا بر روی اعتبارات می چرخد. اگر کسی آبرو و اعتباری در کسب و کار و روابط اجتماعی و... دارد این کار را با تبلیغات و جلب نظر اطرافیان و چسباندن صفات مثبت به خود، به دست نیاورده است. گرچه این روش ها می توانند چند صباحی افراد زودباور و ساده اندیش را به دور او جمع کنند ولی دیری نخواهد پایید که ماهیت واقعی وجودش نمایان می شود.
ولی اگر تبلیغات بر پایه واقعیت و تلاش درونی و بیرونی در جهت رعایت اصولی که منجر به کسب اعتماد واقعی می شود استوار باشد موفقیتی چشمگیر را در پی خواهد داشت وگرنه تلاشی است نافرجام و هزینه ای است بی نتیجه. پس اگر شخص عاقل و صادق باشد و بی رحمانه و بدون اغماض به تحلیل رفتار و اندیشه های خود بپردازد واقعیت را همچون گوهری دردانه و گران بها درخواهد یافت، و اگر درصدد اصلاح و مبارزه برآید قطعاً در پی آن کسب موفقیت است، موفقیتی باارزش و ماندگار. والا تا ابد ناکام و سردرگم، مانند کبک سر به زیر برف فرو برده، باقی خواهد ماند.
بد نیست به معنای «تواضع» نگاهی بیندازیم. لغت نامه دهخدا می نویسد تواضع یعنی «وضیع شدن، فروتنی نمودن، افتادگی، ضدتکبر». ریشه کلمه هم «وضع» است به معنای (حالت، وضعیت و هیأت عارض بر چیزی). با توجه به معانی این دو کلمه می توان از منظر دیگری به این صفت نگاه کرد که شاید دید انسان را نسبت به تواضع تغییر دهد.
یکی از روش های بررسی صفات، سعی در شناختن صفت متضاد آنهاست. تکبر، ضد تواضع است. گفتیم که انسان همیشه مغرور است و غرور هم همواره دوست وفادار (فرزند خلف) جهل و نادانی است. پس بهتر است در ابتدا سعی کنیم غرور را که چون افعی خطرناکی در درون ما چمباتمه زده کمی مهار کنیم تا فرصتی هر چند اندک برای ایجاد تغییرات در درونمان مهیا شود. آن گاه از این فرصت استفاده کرده برای کاهش نادانی و جهلمان چاره ای بیندیشیم.
از روش های مؤثر در مهار غرور و ایجاد تواضع، «رعایت ادب و احترام» نسبت به اطرافیان است. این کار انسان را مجبور می کند که خود را از بالای عرش کمی پایین تر بیاورد و در ارتباط با دیگران تفاخر نکند. این کار خود به خود او را مقید به قیدی می کند که به یمن آن می تواند افسار غرور را راحت تر به دست بگیرد و به جهت صحیح هدایت کند؛ یعنی «حفظ شخصیت» که از صفات مثبت و کارآمد است. وقتی سعی کنیم ولو در ظاهر هم که شده ادب و احترام را رعایت کنیم شاید بتوانیم به خود فرصتی بدهیم تا بدون فریب دادن خود، واقعیت را همان طور که هست ببینیم. بنابراین به «وضعیت» خود نگاهی بیندازیم و آن را واقع بینانه بررسی کنیم.
اولین و ساده ترین تمرین «اول سلام بودن» است، برای این کار باید افکار بسیار آشنایی را از خود دور کنیم از جمله: من از او بزرگترم، تحصیلات من بیشتر است، من رئیسم، احترام من بر او واجب است و... پیشنهاد می کنم یک روز این را به عنوان کار عملی امتحان کنید یعنی سعی کنید در هر حال و در مقابل هر کس «اول سلام»باشید آن گاه کمی با قیافه غرورتان رودرور خواهید شد.
به مثال زیر توجه کنید:
* کارمندی مورد انتقاد کارفرما قرار می گیرد زیرا وظیفه اش را به درستی انجام نداده است. او که به دلایل خود ساخته ناشی از فریب غرور، خود را از همه نظر بی عیب و البته هم طراز کارفرما می داند، اوقاتش تلخ می شود و با خود می گوید: «او چه کاره است که به من می گوید این کار را بکن؟ اصلاً کی گفته که او از من انتقاد کند من به کار خودم وارد هستم و بهتر می دانم چگونه کار کنم.«
اگر این کارمند برحسب وظیفه سعی بر رعایت ادب بکند و به طور ظاهری هم که شده به کارفرمایش پاسخی محترمانه بدهد، در حقیقت با مهار غرور، به خودش فرصتی داده تا واقعیت امر را همان طور که هست ببیند، نه آن طور که غرورش به او القا می کند. «سعی در رفع نادانی از وضعیت خود».
واقعیت امر در این شرایط چیست؟
«معلوم است که او باید تعیین کند که من چطور کار کنم، به هر حال او بیشتر و بهتر از من به اوضاع سازمان اشراف دارد و قطعاً جوانبی را می بیند که از دید من پنهان است، از طرفی من در استخدام او هستم و وظیفه من انجام کاری است که او به من محول می کند. باید طوری کار کنم که او می خواهد، والا حقوقی در کار نیست!»
رعایت ادب و احترام مجالی برای تفکر بیشتر و بهتر دراختیار شخص می گذارد که ضمن حفظ شخصیتش، بتواند واقعیت ها را روشن و منصفانه و به درستی ببیند و خود را با افکار غرورآمیز نفریبد.
* در همان اداره کارفرما، از این موقعیت خود سوءاستفاده می کند و از کارمند کارهای خارج از حیطه وظایفش می خواهد و با او رفتاری در شأن یک کارمند ندارد. کارمند که به شخصیتش بی احترامی شده، به عنوان یک واکنش تدافعی، از انجام این کارها سر باز می زند. بنابراین، کارفرما ناراضی و متوقع است.
واقعیت امر در این شرایط چیست؟
«درست است که من رئیس او هستم اما او فقط در محیط کار، کارمند من است نه از نظر روابط انسانی! پس حق ندارم به او بی احترامی کنم و از او کاری خارج از این حیطه بخواهم.»
و باز، رعایت ادب و احترام با مهار غرور، این فرصت را به او می دهد که این واقعیت را ببیند. «وقوف به وضعیت واقعی خود». پس ادب و احترام گذشته از اثرات بسیار ارزشمند و مثبتی که دارند می توانند تکنیکی برای ایجاد فرصت در مقابل حمله های غرور باشند و ما در مقابل این حریف پنهان و بی رحم کمی محافظت کنند.
شخصی را می شناسم که دایم در حال برنامه ریزی برای کارهای متفرقه است و همواره به امید موفقیت از این شاخه به آن شاخه می پرد و تاکنون در هیچ یک از کارهایش موفق نبوده و به نتیجه دلخواهش نرسیده است. از نظر افراد واقع بین، او مهم ترین عامل موفقیت را در خود ندارد؛ یعنی «آگاهی واقع بینانه از وضعیت خود». او هنوز نفهمیده است که ضعف کار او نداشتن «پشتکار و اراده» است و نه شغل نامناسب. با کار تفننی برخورد می کند و جدیتی برای انجام مسئولیت هایش ندارد. چون خیال می کند موفقیت را می آورند و دو دستی به او که از بقیه مستحق تر و شایسته تر است تقدیم می کنند! به دلیل فریب غرور، متوجه این حقیقت نمی شود که: برای موفق شدن باید بی وقفه تلاش کرد و از خیلی لذت ها گذشت و واقعیت این است که او فاقد این صفات و مشخصات است لذا خیلی بدیهی است که او مستحق موفقیت و ترفیع نیست. متأسفانه همه این موضوع را می دانند به جز خودش. جالب اینجاست که کارهایی را انتخاب می کند که از نظر افرادی که او را به خوبی می شناسند، پرواضح است که از عهده شان برنخواهد آمد! واقعاً عجیب است که دیگران ما را بهتر از خودمان می شناسد، البته حتماً حالا متوجه شده اید که علتش این است که دیگران بیشتر به درون ما توجه دارند تا خودمان، چرا که سم این مار افعی یعنی غرور ما را نسبت به خودمان کاملاً کور و نابینا و ناشنوا و در یک کلام فلج کرده است!
این عدم تواضع، یا بهتر بگوییم داشتن غرور و خودفریبی موجب رفتارهای دیگری نیز در او شده است. او چون از وضع خود و جایگاه واقعی اش بی خبر است و خود را بالاتر از آنچه که هست می پندارد، با افرادی که برای کارشان زحمت می کشند رفتار متکبرانه ای دارد و به آنها فخر می فروشد. چگونه؟ هر بار که می خواهد (به دلیل عدم موفقیت) کارش را عوض کند، به قالب همان گونه معروف درمی آید که دستش به گوشت نمی رسد: «این کار از اول هم به درد من نمی خورد، این مدتی هم که صبر کردم برای این بود که شاید بتوانم رویه شان را اصلاح کنم»، «چی فکر کرده اند؟ یعنی من خودم را هم سطح آنها پایین بیاورم؟»، «محیط بی کلاس و همکاران بی فرهنگ را نمی توانم تحمل کنم، دست خودم که نیست» و...
خلاصه اینکه این دوست عزیز ما نه تنها از وضع بسیار متوسط خود آگاه نیست بلکه خود را بالاتر از افراد مترقی می داند و از هیچ حربه ای برای تحقیر دیگران و تفاخر به آنها و به نوعی تولید جو نامطلوب برای افراد موفق، دریغ نمی کند.
حالا این فرد را این طور در نظر بگیریم که هر آنچه از او ذکر کردیم برعکس باشد. یعنی او بداند که نقص کارش در کجاست و به جای غفلت، به رفع آن بپردازد. آن وقت است که در اولین تلاش برای آگاهی، به ضعف اصلی برمی خورد و در نتیجه شروع می کند به تمرین پشتکار و رفع نقص کار «خودش» واقع بینانه که نگاه کند، در این راه متوجه عدم توانایی خود خواهد شد و نیاز به کمک و مشاوره را در خود احساس خواهد کرد. لاجرم از دایره افکار خود بیرون آمده و به اجبار به دنبال الگوی مناسب خواهد گشت و الگو هم مسلماً همان افراد موفقی خواهند بود که در اطراف او هستند. مجبور می شود با آنها به مشاوره بپردازد تا از آنها یاد بگیرد. درنهایت، ناگزیر، از مرتبه عزت ملوکانه به زیر خواهد آمد و هرگز نخواهد توانست همان رفتار تحقیرآمیز گذشته را لااقل با همین افراد تکرار کند. زیرا حالا خودش هم قبول دارد که در مقایسه با آنها انگار که هیچ چیز نمی داند!
منبع: مجله موفقیت
نظر کاربران
ازخانواده ایثارگرهستم لطفادراستخدام این فرزند جانبازروهم استخدام کنیدباتشکر.