۱۹۴۶۴۳
۸ نظر
۵۰۰۸
۸ نظر
۵۰۰۸
پ

شهرام جزایری: من اصلا نابغه نیستم!

رو در رو با شهرام جزایری (۲)

متن پیش رو محصول هشت ساعت گفت وگو با مردی است که می گوید در گذشته اش اشتباهات بزرگ کرده و می خواهد در آینده کارهای بزرگ بکند.قضاوت در مورد ادعاهای شهرام جزایری بر عهده مخاطب است.

رو در رو با شهرام جزایری (2)





سالنامه روزنامه اعتماد - زهرا علی اکبری، ولی خلیلی: اگر برای دهه 80، پنج اسم خبرساز را بخواهیم انتخاب کنیم بدون تردید شهرام جزایری یکی از آنهاست. پیش از این مصاحبه کرده و پس از این نیز مصاحبه خواهدکرد، اما متن پیش رو محصول هشت ساعت گفت وگو با مردی است که می گوید در گذشته اش اشتباهات بزرگ کرده و می خواهد در آینده کارهای بزرگ بکند.

دلخوری ها و عصبانیت هایش در اواسط مصاحبه سبب ترک گفت و گوی طولانی وی با ما نشد. شهرام جزایری برای اولین بار می گوید که چگونه به دهه چهارم زندگی اش رسیده است. او مدعی است یک دکترین اقتصادی دارد و در آینده می خواهد با اتکا به این دکترین راه های جدید را در اقتصاد ایران بپیماید. خلاصه گذشته اش این است که قصد داشته فرش دستباف را جایگزین نفت کند..

قضاوت در مورد ادعاهای شهرام جزایری بر عهده مخاطب است.
مطلب مرتبط:

رو در رو با شهرام جزایری(1)


رو در رو با شهرام جزایری (2)

بلندپروازی از کی آمد سراغ شما؟

از همون وقت دایم فکر می کردم چطور می شه که من کارهای بزرگ کنم. همون موقع، دستگاه شربتی بود که یخ دربهشت و شربت می داد. من یکی به قیمت ۷۰ هزار تومن خریدم و گذاشتم رو به روی مغازه ام. یعنی ماهی صددرصد سود می داد. من بعد از این، یک دستگاه دیگه خریدم گذاشتم جلوی مغازه دوستانم. کم کم تعداد دستگاه های شربتی شد ۱۲ تا. این را نه پدرم می دونه و نه مادرم. من یک موتور گازی خریده بودم و شب به شب می رفتم پول ها را جمع می کردم.

پس اولین فروشگاه زنجیره ای را همان سال ها با راه اندازی انبوهی دستگاه شربتی تجربه کردید.

دقیقا

دخل شما آن سال ها چقدر بود؟

وقتی یک دستگاه شربتی داشتم از آن مایه ۷۰ هزار تومان درمی آوردم. بعد که تعدادشون زیاد شد، هر دستگاه ماهی ۵۰ هزار تومان درآمد داشت. آن سال ها باید به هر مغازه ای که دستگاه را جلویش می ذاشتم، ماهی ۱۰ هزار تومان می دادم. خود دستگاه ها را هم قسطی خریده بودم، با این حساب پس از پرداخت اقساط و پول کارگرها حدودی ماهی ۲۰۰ تا ۳۰۰ هزار تومانی برایم می ماند.


با کارگرها چطور رایزنی می کردید که برای تان کار کنند؟

برادرهای شاگردم و همون کسانی که دنبال کار می گشتند رو می گذاشتم پای هر دستگاه شربتی.

این دویست- سیصد هزار تومان با دخل مغازه بود؟

نه با دخل مغازه حدود چهارصد هزار تومانی در می اومد.

با پول هاتون چکار می کردید؟

همه شو تا قرون آخر خرج می کردم. خرج خانه، دوست، آشنا و...

برای خودتان هم چیزهایی می خریدید؟

هرچی می خواستم می خریدم ولی کلا پول نگه دار نبودم.

بالاخره در آن شرایط با مساله دانشگاه چکار کردید؟

سال اول کنکور قبول نشدم. آن قدر درگیر کار شده بودم که نرسیدم درست درس بخوانم. به همین خاطر قبول نشدم. خانواده خیلی از این موضوع ناراحت شدند. مادر و پدرم دوست داشتند من دانشگاه برم اما خوب آن سال نشد و سال بعد هم رفتم سربازی.

پس کلا بی خیال دانشگاه شدید؟

نه، دنبال فرصتی بودم که بتونم درس بخونم. توی سربازی حس کردم کم کم این فضا درست بشه.

چه سالی بود؟

سال 69 دیپلم گرفتم و بعد سال هفتاد و یک رفتم سربازی.

همه چیز را گذاشتید کنار؟

دیگه مغازه ام که کار می کرد و پدرم هم بود و شاگرد هم داشتم. جنگ تموم شده بود، رفتم سربازی و دنبال فراغت بودم.

توی سربازی کار اقتصادی نمی کردید؟

نه فقط سرباز بودم.

من نمی توانم باور کنم که کسی با مشغله فکری شما، وقتی رویای دانشگاه را برای کار کنار گذاشته است، برود سربازی و اصلا کار اقتصادی نکند.

واقعا کار نمی کردم. دوست پیدا کرده بودم و سعی می کردم اونجا کار بچه ها را راه بیندازم. مثلا پدر یکی از سربازهای زیردست من رییس بانک بود. هرکسی دنبال وام بود من وصلش می کردم به این پسره. اون هم معرفی می کرد به پدرش و وام می گرفتند. سرم درد می کرد برای اینکه کار مردم رو راه بندازم. فضا جوری شد بعضی از افراد هم برای گرفتن وام می آمدن پیش من.

رو در رو با شهرام جزایری (2)

بعدها هم همین سردرد کار دستتون داد؟

من کلا به «مانی منیجمنت» (مدیریت مالی) علاقه دارم.

پس کار اقتصادی را تعطیل کردید؟

اره. آن شکل کار نمی کردم تا اینکه شش ماه اومدم مرخصی و خودم را حبس کردم توی اتاق و درس خوندم.

شش ماه توی دوره سربازی به شما مرخصی دادند؟

نه شش ماه، اینقدر مرخصی ندادند. من اومدم مرخصی و دیگه برنگشتم. نشستم به درس خواندن.

می خواستید چه رشته ای قبول شوید؟

دندانپزشکی، شش ماه درس خوندم. شیمی و ادبیات را در کنکور خیلی عالی زدم و با رتبه خوب در رشته دندانپزشکی قبول شدم.

سربازی چی شد؟

وقتی دانشگاه رشته مهمی قبول شدم بهم مرخصی تشویقی دادن. من رفتم دانشکده دندانپزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان و شروع کردم درس خوندن. قول دادم به پدرم که به هیچ عنوان کار اقتصادی انجام ندم و فقط درس بخونم. واقعا هم چند ماهی این طور بود.

آن موقع چقدر سرمایه داشتید؟

داستان داره. من تو بحبوحه جنگ عراق و کویت که دینار کویت از ۸۵۰ تومان شد ۲۷ تا یک تومانی، ۱۰ هزار دینار کویت به قیمت ۲۷۰ هزار تومن خریدم. بعد از چند ماه شیخ کویت که فرار کرده بود، گفت به هر کویتی در هر جای دنیا باشه پول می دیم، دینار کویت یه دفعه شد ۱۵۰ تومان اما من نفروختم. وقتی آمریکا حمله کرد به کویت و جنگ تموم شد، دینار کویت دوباره شد ۸۵۰ تومان و من سود عجیبی بردم. حدود ۸.۵ میلیون تومان.

چه کسی به شما پیشنهاد این سرمایه گذاری را داد؟

هیچ کس، خودم به این نتیجه رسیدم که نمی شه یک کشور از نقشه کره زمین حذف بشه، برای همین خریدم.

واقعا؟ اما بعضی از کشورها از نقشه حذف شدند؟

کدوم کشور؟!

یوگسلاوی یا اتحاد جماهیر شوروی.

حالا تصورم این بود که یا این ۲۷۰ هزار تومان از بین می ره یا سود می کنم. برایم پول زیادی نبود.

با آن ۸.۵ میلیون تومان چکار کردید؟

ازش در حد یه خونه در آمد و بقیه رو هم خرج کردم. کلا وقتی رفتم کرمان پولی دستم نبود. پدرم برای هزینه های من در کرمان چند باری از طریق بانک ملی پول فرستاد. همین باعث شد کم کم با رییس شعبه دوست بشم. خودش زنگ می زد اهواز و می گفت برای این جوون رعنا حواله فرستادین؟ بعد به من پیشنهاد داد که می خواهی کار کنی؟ گفتم آره می خواهم. معرفی ام کرد به یک شرکت و رفتم آنجا.

چکاره شدید؟

آبدارچی.

پس شهرام جزایری که فروشگاه زنجیره ای شربتی داشت و مغازه بستنی فروشی و حالا به عشق دکترشدن به کرمان آمده است، یک دفعه تبدیل به آبدارچی یک شرکت می شود؟

بله دیگه.

کدام شرکت بود؟

دوست ندارم اسمش را بگم.

حوزه فعالیتش چه بود؟

واردات و صادرات می کردن. خوب من رفتم اونجا به عنوان آبدارچی اما وقتی وارد شدم از دنیای جدید تجارت خیلی خوشم اومد. از ال سی و واردات و صادرات و...

با این مفاهیم چطور آشنا شدید؟

همان رییس بانک که دوستم شده بود مثل یک معلم خصوصی به من یاد داد که الی سی چیه و تامین منابع یعنی چی و... وقتی همه می رفتند، می نشستم و این مفاهیم و اسناد آنها را مرور می کردم، یادمه کم کم کارو یاد گرفتم و یک روز که مدیر بازرگانی اون شرکت تاقچه بالا گذاشته بود، من به مدیرعامل شون گفتم می خواین من کارش رو انجام بدم؟ گفت بلدی؟! گفتم بله. این طور شد که تبدیل شدم به کارمند مهم شرکت.


پس قول به پدر را شکستید؟

پیش اومد دیگه.

دانشگاه را چکار می کردید؟

سرم داشت شلوغ می شد اما کلاس ها را می رفتم.

انگار جادوی پول رویای دکتر جزایری شدن را دوباره کمرنگ کرد؟

آره شش ماه تا یک سال خیلی مسحور دکترشدن بودم اما بعد افتادم توی کار و دیگه کار برایم اولویت شد.

همان کرمان بودید که دانشگاه را رها کردید؟

نه. من خیلی واحد پاس کردم. حتی وقتی تهران بودم هم برای امتحاناتم می رفتم کرمان اما نشد مدرک دکترا بگیرم. لذا اکنون دیپلمه هستم، چون خیلی سرم شلوغ شد.

کار اقتصادی کرمان به همان شرکت محدود بود؟

نه. دیگه کسب و کار خودم را راه انداختم. فروپاشی شوروی اتفاق افتاده بود. من «شرکت بذر کویر کرمان» را ثبت کردم. یک فاکس گذاشتم و یک کارمند. گفتم شماره همه سفارتخانه ها را از 118تهران بگیر و فاکس بفرست که ما پرتقال و خرما و زعفران مشهد و... برای صادرات داریم. کار این طور شروع شد. الان که فکر می کنم می بینم خیلی ریسک پذیر و جسور بودم. الان دیگه چنین جراتی ندارم.

صادرات هم داشتید؟

بله بیسکویت و پرتقال و خرما صادر و از روسیه آهن آلات وارد می کردم. بازار آسیای میانه جذاب بود. ما همه چیز می فرستادیم و آهن می آوردیم.

رو در رو با شهرام جزایری (2)

منظورتان از همه چیز چیست؟

همین خرما و بیسکویت و...

همین شما بی برنامه همه چیز فرستادید که بازار آسیای میانه از دست رفت؟

اتفاقا بازار آسیای میانه را سیاست های دولت از بین برد. دولت ترکیه با قدرت وارد میدان شده بود و از تجارتش حمایت های بی حد و اندازه می کرد و بالاخره بازار را از دست ما گرفت.

مشتریان تان را چطور پیدا می کردید؟

از طریق همین رابطه ها. از طریق آشناهایی که به واسطه کار توی آن شرکت پیدا کرده بودم. من آن موقع یک شرکت بسته بندی خرما راه انداختم. سال اول ۵۰ تن سفارش خرما داشتیم اما سال دوم پنج هزار تن سفارش داشیتم. اصلا دعوا بود سر ما. همه خرماکارها می خواستند خرما رو به ما بفروشند. بقیه می خواستند از ما بخرن چون من به بالاترین قیمت خرما رو می خریدم، بسته بندی می کردم و کیلویی ۱۰ تومان کارمزد می گرفتم. کم کم «سیر» هم اضافه شد به داستان و «رب گوجه فرنگی» و این طور کار گسترش پیدا کرد.

با افراد ذی نفوذ آشنا شده بودید؟

همیشه دوستای زیادی داشتم اما این دوره دوستانم کمکم می کردند. چند تا از بچه های دانشگاه رو آورده بودم توی شرکت و با هم کار می کردیم. فضا خوب بود.

سوال من این بود که آیا دوستان ذی نفوذی هم داشتید؟

گفتم که منظورتان چیست؟

دوستان سیاسی.

خیر

پس در این دوره هنوز با سیاسی ها آشنا نشده اید. با چه جمع بندی راهی تهران شدید؟ بالاخره کارتان آن دوره خوب بود، چرا تصمیم گرفتید به تهران بیایید؟

دیگه فکر کردم کارم را توسعه بدهم. شرکت پدیده تجارت افشان که مشهورترین شرکت من هست را راه انداختم و کم کم راهی تهران شدم اما به کرمان رفت و آمد داشتم.

چرا پدیده؟ این اسم انگار خیلی طرفدار دارد.

بقیه از ما برداشتند. من اسم پدیده تجارت را انتخاب کردم اما گفتند یک اسم دیگه بگذار سه قسمتی بشه من هم گذاشتم پدیده تجارت افشان.

چه سالی بود؟

۷۴ یا ۷۵.

کلا چقدر درآمد داشتید؟

سال اول پنج میلیون دلار صادر کردم و سال دوم ۵۰ میلیون دلار. فکر کنم سال ۷۶ بود.

پس افزایش درآمد شما را به این نتیجه رساند که بیایید تهران؟

(سر تکان می دهد) آخه نمی دونید که من با یک سری آدم کار می کردم بعد متمرکز شده بودم روی یک نفر، کلی کالا صادر کردم اما دیدم پول نیامد.

طرف شما پول را برداشت و فرار کرد؟

نه. بعدها فهمیدم مافیا توی سیبری کشته بودنش. من یک دفعه همه چیزم رو از دست دادم. شدم منفی ۲۵ میلیون تومن.

این اولین تجربه شکست شما بود؟

شکست اصلا معنی نداره. برای من شکست خوردن مهم نیست. بلندنشدن مهمه.

راستی بیشترین ثروتی که داشتید چقدر بود؟

روزنامه ها نوشته بودن ۱۶۰ میلیارد تومان.

واقعا این طور بود؟

سرمایه خالص (نت است ولیو) خیلی زیاد نبود. وقتی دستگیر شدم حدود پنج میلیون دلار بود.

گردش مالی مجموعه شما چقدر بود؟

خیلی زیاد.

رو در رو با شهرام جزایری (2)

چقدر را از دست دادید؟

مطلقا صفر شدم.

در دوران زندان چقدر جریمه پرداخت کردید؟

۴۸.۵ میلیون دلار. به سختی این رقم را تسویه کردم.

حالا برگردیم به همان دوران کرمان. در این دوره هنوز ازدواج نکرده بودید؟

نه. اون موقع عاشق دختر استادم شده بودم. می رفتم خونه استادم توی تهران جزوه می گرفتم و با دخترش آشنا شدم.

استادتان تهران زندگی می کرد؟ در جریان این رابطه بود؟

رابطه ما مشروع بود. ما به هم علاقه داشتیم. استادم هم پروازی می آمد کرمان درس می داد و می رفت. در جریان هم بود. بعد که من به دخترش پیشنهاد دادم که بیا بدون اذن پدر بریم با هم زندگی کنیم، گفت نه پدرت باید بیاید خواستگاری و شما جنوب شهری و بی کلاس هستید و خلاصه از این جور حرف ها. گفتم نمی یاد. گفت من هم قبول نمی کنم.

چرا پدرتان مخالف بود؟

می گفت مثل عرب ها باید با دخترعمویت ازدواج کنی. وقتی دختر استادم قبول نکرد من هم رفتم اهواز و شب رفتیم خانه عمویم. من از بچگی عاشق دخترعموم بودم اما وقتی دانشگاه قبول نشدم به زن عموم گفتم نگار رو به من بده، گفت تا دانشگاه قبول نشی نمی دم. بعد که قبول شدم گفت بیا زنت رو ببر اما من بهم برخورده بود. وقتی برگشتم اهواز شب رفتیم خانه عموم و همون فرداش رفتیم عقد کردیم.

حالا تا قبل از این همدیگر رو می دیدم اما بعد از عقد خانواده هامون نمی گذاشتن زنم رو ببینم. من هم یه بار مامور بردم دم خونه شون و گفتم اینها نمی گذارن زنم رو ببینم. این طور شد که دیگه عروسی کردیم تا مشکل برطرف بشه. من نگار، دختر عمویم رو خیلی زیاد دوست داشته، دارم و خواهم داشت. اون طفلک توی این ماجرا از همه بیشتر آسیب دید.

با همسرتان آمدید تهران؟

بله آمدیم تهران. یک دفتر داشتم در خیابان آرژانتین که هم محل کار و هم خانه ام بود. دیگه کار را شروع کردم. کم کم کار گسترش پیدا کرد، من هم وارد «تردیدینگ مانلی منیجمنت» (مدیریت مالی تجارت) شدم.

به صادرکننده ها و واردکننده ها سرویس و خدمات مورد نیازشون رو می دادم. آن زمان پیمان سپاری ارزی هنزو بود. یعنی وقتی کالایی را صادر می کردید تا یک زماین فرصت داشتید تسویه کنید. من زودتر از موعد پیمان را تسویه می کردم و جایزه می گرفت. به ازای کالای صادراتی، شما می توانستید واریزنامه بگیرید. امکان فروش واریزنامه های صادراتی در بورس بود اما اغلب صادرکننده ها واریزنامه ها رو به بازار آزاد می فروختن چون تفاوت قیمت بالایی داشت. خلاصه من هم افتادم در کار صادرات فرش، چون می شد پیمان فرش را ۹ ماهه تسویه کرد.

فقط در کار تجارت فرش بودید یا شرکت شما در تولید هم نقشی داشت؟

من تاجر بودم. صادرات کالاها به نام شرکت من انجام می شد و من پیمان را زودتر از موعد تسویه می کردم و میلیون ها دلار ارز تشویقی جایزه خوش حسابی می گرفتم و بعد هم برای این بخش خدمات مورد نیازشون رو ارایه می کردم، از طرف دیگه با واریزنامه های صادراتی کالا وارد می کردیم. کار اصلی من این بود.

البته بعضی ها می گفتند پیمان فروش اما من پیمان فروش نبودم. پیمان فروشی یک کار نادرستی بود. آنها می آمدند کالا را صادر می کردن و بعد هم جیم می شدن و پیمان را تسویه نمی کردن، خب ما خیلی در این حوزه خوش حساب بودیم. دیگه کار من راه افتاده بود. رفتم دوبی و دفتر زدم. از آنجا کارهای بزرگ تری انجام دادم. من ۵۰ نمایشگاه در آفریقا برگزار کردم.

چقدر کالا در بازار آفریقا فروختید؟

فروش کالا در بازار آفریقا راحت نیست چون این بازار در اختیار اسراییلی هاست اما من مقدماتی چیده بودم برای ورود به این بازار. هر نمایشگاه حدود چهار تا پنج میلیون دلار فروش داشت. در کل حدود ۲۰۰ میلیون دلار کالا فروختیم. آخری ها هم نزدیک بندر در دوبی به نمایشگاه فروش کالاهای ایرانی زدیم.

این مقدمات چه بود؟

در فرانسه شرکت ثبت کرده بودم و کالاها را با برند شرکت فرانسوی در بازار آفریقایی می فروختم.

تا چه زمانی در بازار آفریقا فعالیت داشتید؟

تا وقتی که دستگیر شدم. البته بازار آفریقا بازار خاصی بود. کالا را می فروختی اما یک دفعه بخشنامه می زدند و خروج ارز را ممنوع می کردند، حالا باید کاری می کردی کارستون. من خیلی مواقع مجبور می شدم که با پولم، الماس بخرم تا از بازار آفریقا خارج کنم.

سررشته ای در کار الماس داشتید؟

من اولین سال ها پنج شرکت ثبت کردم و کم کم شمار شرکت ها شد ۵۰ شرکت.

چرا؟ به افزایش شمار شرکت ها معتاد شده بودید؟

واقعا معتاد! فکر کردم با یک شرکت مقدار کمتری می توانم کالا صادر کنم و اگر شمار شرکت ها زیاد باشه می شه کار را گسترش داد.

از این همه شرکت گیج نمی شدید؟

من حساب و کتاب همه شرکت ها رو کامل توی ذهنم داشتم، کامله کامل. حتی هنوز هم یادمه، با ریز جزییاتشون.

این تجربه را از اون میرزابنویسی برای کاسب های محله در اهواز به دست آوردید؟

کلا به این کار علاقه داشتم. از همان زمان که شما می گین، دفترچه ای داشتم که جزء به جزء همه چیز را در آن یادداشت می کردم. این رویه ادامه داشت. من توی دوبی کلی کار می کردم یکی از پروژه هام احداث یک راه بود توی یمن، یکی احداث یک شهرک دیپلماتیک بود توی آلماتی پایتخت آن موقع قزاقستان.

راستش را بخواهید نمی توانم باور کنم کسی بدون نزدیکی به منبعی، رانتی یا چیزی در این حد بتواند به این بزرگی کار بکند.

خوب نتون و باور نکن به من چه (خنده).

به نظر من بدون رانت انجام این کارها غیرممکنه.

ای بابا من خودم یه رانتم. خارج از شوخی واقعا شبانه روز، بی وقفه کار می کردم. هر یک دقیقه کار من اندازه ۱۰ دقیقه کار آدم های عادی بود و هست. خیلی زحمت می کشیدم.

همه اینها را به حساب نبوغ و هوش خودتان می گذارید؟

من اصلا نابعه نیستم. اگر اندازه یک دم میمون تول کلم عقل بود که ۱۳ سال زندان نمی افتادم! گاهی آن قدر احمق بودم که وقتی می رفتم آفریقا نمایشگاه برگزار کنم، چک نمی کردم چطور پولش را باید بیاورم. کالا را می فروختم آن وقت می موندم چطور پول بیارم. به نظر شما اینها نبوغه واقعا. البته گاهی کارهایی انجام داده و می دم که به قول معروف عقل جن هم بهش نمی رسه و مدعی هستم نابغه ترین آدم دنیا هم به من نمی رسه.

ادامه دارد...
پ
برای دسترسی سریع به تازه‌ترین اخبار و تحلیل‌ رویدادهای ایران و جهان اپلیکیشن برترین ها را نصب کنید.

همراه با تضمین و گارانتی ضمانت کیفیت

پرداخت اقساطی و توسط متخصص مجرب

ايمپلنت با ١٥ سال گارانتي 9/5 ميليون تومان

ویزیت و مشاوره رایگان
ظرفیت و مدت محدود
آموزش هوش مصنوعی

تا دیر نشده یاد بگیرین! الان دیگه همه با هوش مصنوعی مقاله و تحقیق می‌نویسن لوگو و پوستر طراحی میکنن
ویدئو و تیزر میسازن و … شروع یادگیری:

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

سایر رسانه ها

    نظر کاربران

    • سیدجوادعلوی

      سلام به خدا شهرام جزایری بهترین گزینه برای وزارت اموزش وپرورش یا وزارت اقتصاد است.

    • sara

      واقعا چطوری میشه اینهمه رییس بانک با ادم صمیمی بشن و راحت وام بدن؟؟همینجوری الکی؟؟!

    • امیر

      همینجوری الکی هم نیست. شما اگه نمیتونی دلیل نمیشه کسی نتونه. واقعا سوال مسخره ای بود

      پاسخ ها

      • بدون نام

        جناب امیر.منم گفتم که همینجوری نمیشه
        تا الان توی هردوتا گزارشاش با سه تا از مدیرای بانک رفیق شدن ایشون.اولیش هم توی 15 -16 سالگیش بود.واقعا به نظر شما این منطقیه؟؟ حتما یه کاری براشون میکرده دیگه. یه جزییاتیو داره پنهان میکنه مطمعن باشید

    • شهروند

      خیلی گزارش باحالیه کلی خوشم اومده واقعا مغز اقتصادی خوبی داره ای کاش....

    • احسان

      شهرام دوست داریم....

    • نظری

      من هم یک دوست دارم که خیلی روابط عمومی بالایی داره ، بهتون می گم کاری که شاید بعضی موقع ها کاری را با پول نشود انجام داد و چرب زبانی چرا. اون هم توی کار واردات و صادرات است و لیسانس زبان فرانسه ،توی یک خیابان که راه میروی می بینی با هر کسی یک لینکی برقرار کرده.

    • marya

      ايشون وقتي هم كه تو زندان بوده فروشگاه زنجيره اي راه انداخته و كلي درامد بدست اورده واقعا مغز اقتصاديه.

    ارسال نظر

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «برترین ها» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

    بانک اطلاعات مشاغل تهران و کرج