ناگفته هایی از مبارزات سیاسی در انقلاب تا کارگزاری در نظام
محمدرضا عارف؛ امید اول اصلاح طلبان (۱)
«امید اول اصلاح طلبان برای انتخابات مجلس دهم»؛ شاید ساده ترین تعریفی است که می توان برای سیاستمدار ۶۳ ساله یزدی داشت.
سالنامه اعتماد - مجتبی حسینی: «امید اول اصلاح طلبان برای انتخابات مجلس دهم»؛ شاید ساده ترین تعریفی است که می توان برای سیاستمدار ۶۳ ساله یزدی داشت؛ کسی که باید به تنهایی کارهای بر زمین مانده اصلاح طلبان را به دوش کشد و نمایندگی کند. شاید تا پیش از انتخابات ریاست جمهوری این موقعیت را نداشت اما به هر زحمتی که بود نشان داد که برای پیشبرد اهداف کلان اصلاحات از هیچ کاری دریغ نمی کند. از معدود اصلاح طلبان حاضر در متن قدرت است. چرا که سال هاست عضویت در مجمع تشخیص مصلحت نظام و شورای عالی انقلاب فرهنگی را در کارنامه سیاسی خود دارد.
حتی اصولگرایان و محافظه کاران هم آنگاه که سخن از او به میان می آید با کمال احترام و ادب از او یاد می کنند. هرچند با رحلت مرحوم حسن حبیبی، معاون اول دولت اصلاحات شد و ایرانیان بیش از همیشه با نام و تصویر و صدای او آشنا شدند اما بی تردید کمتر کسی است که بداند محمدرضا عارف این سیاستمدار فعال اصلاح طلب «امروز»، چه «دیروزی» را پشت سر گذاشته و سوابق مبارزاتی و انقلابی اش چیست.
اگرچه ابا دارد تا از کارها و مبارزاتش در پیش از پیروزی انقلاب سخن بگوید و پرده از برخی ناگفته هایش درپس از انقلاب بردارد اما در نهایت رضایت می دهد. همین است که از چگونگی بازداشتش توسط ساواک و کمیته مشترک ضدخرابکاری تا روابط دوستانه اش در مجمع تشخیص مصلحت نظام با حداد عادل و ولایتی به گفت و گو نشستیم. در این میان یکی از جالب ترین ناگفته های عراف منبررفتن آیت الله امامی کاشانی و حسن روحانی در خانه پدری محمدرضا عارف در روزهای مبارزه مردم با پهلوی دوم است.
از سوابق مبارزاتی پیش از انقلاب شما اطلاعات زیادی در دسترس نیست. گویا سال ۵۴ بازداشت شدید و به کمیته مشترک ضدخرابکاری رفتید. علت بازداشت تان چه بود و بازجویی تان چقدر طول کشید؟
من دانشجوی دانشکده فنی دانشگاه تهران بوده ام. قبل از دوران دانشجویی هم بیشتر فعالیت های مذهبی داشتیم. تلاش می کردیم با روحانیتی که با امام رابطه داشت حشر و نشر داشته باشیم. همین نگاه را در دانشگاه هم دنبال کردم. در دهه ۵۰ بیشتر این طور بود که گروهی فعالیت می کردیم. دوستان مراقبت می کردند که ضمن فعالیت و ارتباط با فعالان، لونروند. در سال ۵۲ تعدادی از دوستان ما به دنبال دستگیری افرادی در شاهرود دستگیر شدند که در بازجویی ها مقاومت کردند و کار به ما نرسید.
چه اتفاقی افتاده بود؟
فضای آن زمان فضای مبارزه با رژیم در چارچوبی که امام تعیین می کردند بود.
شما چه کارهایی می کردید؟
کارهایی که ما مشخصا انجام می دادیم؛ توزیع رساله امام، کتاب ولایت فقیه امام و بیانیه های امام بود. اینها کارهای هزینه داری بود. در عین حال هم مراقبت می کردیم و حواس مان جمع بود تا دستگیر نشویم. سال ۵۳ کمیته مشترک ضدخرابکاری ما را بازداشت کرد. البته ما انتظار این برخورد را وقتی در خوابگاه دانشگاه تهران بودم داشتیم. در اتاق هشت خوابگاه یزدی ها که اتاق من بود معمولا بچه ها جمع می شدند. به خصوص ما که می خواستیم افراد را برای کنکور آماده کنیم و از ابتدا هم جذب شان می کردیم که در گروه بچه های مسلمان باقی بمانند. البته آن زمان گروه های چپ هم بودند.
خیلی هم پرقدرت بودند؟
نه. به نظر من قدرت شان با بچه های مسلمان در دانشکده فنی برابری نمی کرد. ما دغدغه این را داشتیم که بچه های دیپلم را حفظ کنیم و نگه داریم و نگذاریم جذب گروه های چپ شوند. چون مایه مذهبی داشتند و الحمدلله موفق هم بودیم. من سه سال در خوابگاه بودم. در اتاق هشت و بعد هم اتاق ۳۹ ساختمان یزد بودم. آن زمان ساواک روی ما حساس شده بود. همین بود که از خوابگاه بیرون آمدیم و با تعدادی از دوستان در همان منطقه امیرآباد منزلی را گرفتیم. حدس هم می زدیم که به منزل مان حمله کنند. با توجه به شرایطی که بود خانه را به خوبی پاک سازی کرده بودیم.
پاک سازی یعنی چی؟
یعنی اینکه کتاب های روشنفکری گذاشته بودیم در کتابخانه و در عین حال چون مسلمان بودیم نهج البلاغه و صحیفه و قرآن هم در کتابخانه می گذاشتیم. البته من یک خوش شانسی خوبی هم آوردم. آن زمان رساله امام را با پدر مرحوم محمد منتظر قائم از قم می آوردیم که توزیع شود. من خودرو سواری داشتم و در یکی از سفرها به قم از آن برای حمل تعدادی از رساله های امام و سایر کتب و اعلامیه استفاده کرده بودیم.
در ماشین اعلامیه ها را جاسازی می کردید؟
نه. در صندوق عقب گذاشته بودیم. ماشین را پر از رساله می کردیم و می آمدیم تهران. ریسک می کردیم. در کمد من در خوابگاه دانشگاه تعدادی از این کتاب ها بود و یک تعداد هم کتاب های شریعتی. روزی که ساواک حمله خشونت آمیزی را به دانشگاه و کوی دانشگاه ما کرد من در خوابگاه نبود. اتاق ما سه کمد داشت. مسوول تیم ساواک که دو کمد را باز کرده بود چیزی پیدا نکرده بود. بعد پرسیده بود این کمد مال چه کسی است که گفته بودند برای فلانی است و خدا رحم کرد که در این کمد را باز نکردند.
چرا باز نکردند؟ چه زمانی دستگیر شدید؟
لطف خدا بود، ولی واقعا هیچ دلیلی هم نداشت که کمد را باز نکنند. اگر باز می کرد من خیلی مشکل پیدا می کردم. یک نسخه رساله امام هم نبود که بگویم مال خودم است و می خواندم. تعداد زیادی از رساله امام را در کمد نگه داشته بودم. در یکی از اعتصاب های دانشکده فنی به منزل ما حمله کردند. سه- چهار نفر را دستگیر کردند و مستقیم به کمیته مشترک ضدخرابکاری بردند. یک بازجویی اولیه بود که انصافا برخورد خیلی بدی هم نکردند. ما هم فکر می کردیم هرکسی را به این کمیته می برند حداقل چهار- پنج ماه نگهش می دارند اما فردای همان روز که بازداشت مان کرده بودند، آزاد شدیم و علت را نمی دانیم.
پس کلا یک روز بازداشت بودید؟
بله یکی- دو روز ما را نگه داشتند. به نظر می رسد که واقعا نتوانسته بودند آتویی به دست بیاورند چون ما واقعا مراقب بودیم. بالاخره از دوره دبیرستان با بچه ها بودیم و در دانشکده فنی تشکیلاتی کار می کردیم و پیش بینی هم کرده بودیم که بالاخره به منزل ما حمله می شود و اینکه چگونه باید این اقدامات مراقبتی را انجام دهیم.
از افرادی که در آن مقطع بازداشت شده بودند، کسی هست که هنوز با او ارتباط داشته باشید؟
بیشتر بچه های یزدی بودند.
هنوز با آنها ارتباط دارید؟
بله. با کسانی که قبل از انقلاب آشنا و دوست بودیم هنوز ارتباط دارم. یکی از آنها تصادف و فوت کرد. بچه های دانشکده فنی تجربه موفق سیاسی خوبی در آن زمان داشتند که زبان به زبان هم می گشت. اگر بررسی کنید تعداد کسانی که در کارهای چریکی فعالیت می کردند در دانشکده فنی یک شاخص برجسته ای داشتند. چرا که با هم در ارتباط بودند و دقت می کردند و کمتر لو می رفتند. عملا ما در دانشکده فنی آموزش کار مبارزاتی و تشکیلاتی می دیدیم.
غیر از گروه شما چهره های سرشناسی که امروز نسل سوم بتواند آنها را بشناسد در دانشکده فنی هست که بتوانید نام ببرید؟
بگذارید من نام نبرم. تقریبا اکثر بچه های فنی، فعال سیاسی بودند. آن زمان تشکیلات انجمن اسلامی داشتیم که بچه های مسلمان بودند و گروهی هم فوق برنامه و درواقع به اصطلاح بچه های مسلمان بودند و گروهی هم فوق برنامه و درواقع به اصطلاح بچه هایچپی بودند که گرایش شان به سمت گروه های چپ بود. طیف ما در انجمن اسلامی فعال بودند و با گروه های اسلامی که در راس شان امام بود و عموما با آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان ارتباط داشتند و معمولا کلاس های دکتر شریعتی را می رفتند. همزمان با آیت الله مطهری و روحانیت مبارز هم ارتباط داشتند.
خودتان با کدام یک از چهره های برجسته انقلاب در ارتباط بودید؟
من با آیت الله مفتح ارتباط نزدیکی داشتم و در کلاس های شان شرکت می کردم و به مسجدشان می رفتم. با آیت الله موسوی اردبیلی که به مسجد امیرالمومنین می رفتند ارتباط نزدیکی داشتیم. همین طور با آیت الله مهدوی در مسجد جلیلی مرتبط بودم. بیشتر فعالیت های مان حول و حوش این بزرگان بود.
الگوی فکری و مبارزاتی شما در آن مقطع چه کسی بود؟
حضرت امام.
قبل از اینکه امام را بشناسید؟
امام را از دبیرستان می شناختیم. صادقانه بخواهم بگویم امام همه فکر وذکر ما بود. هرجا هم به مشکلی برمی خوردیم سراغ روحانیتی می رفتیم که می دانستیم با امام ارتباط دارند.
مثل مرحوم مفتح؟
نه. در این مورد من با آیت الله موسوی اردبیلی ارتباط بیشتری داشتم. چون نزدیک ما بودند. آقای مفتح کلاس ها و مسجدشان را می رفتیم اما خیلی از سوالات مان را از آیت الله موسوی اردبیلی می پرسیدیم.
دو روز بازداشت بودید. از کمیته مشترک ضدخرابکاری بیرون آمدید و بعد فتیله کار مبارزاتی را پایین کشیدید؟
نه. منزل ما پایگاه بچه های مسلمان در یزد بود. در مراسم روضه خوانی هم که هر سال برگزار می شد یکی از آخوندهای برجسته سیاسی همراه امام رادعوت می کردیم تا در منزل مان منبر برود.
نام ببرید.
از برجستگان روحانیت دعوت می کردیم. چند سالی آقای راشد یزدی برنامه داشتند بعد به سراغ آقای امامی کاشانی رفتیم و ایشان را دعوت می کردی. چند سالی هم آقای روحانی، رییس جمهور کنونی در مراسم مذهبی به خانه ما می آمدند و منبر می رفتند.
پاکت منبر را شما می دادید یا پدرتان؟ و چه کسانی در منزل شما رفت و آمد داشتند؟
آن زمان این چیزها خیلی مطرح نبود. منزل ما پاتوق بچه مذهبی های یزد بود و بچه های غیریزدی هم با ما ارتباط داشتند مثلا آقای پورمحمدی که الان معاون سیما هستند در نوجوانی به منزل ما آمد و شعر تندی خواند. به دایی من خبر دادند که الان ساواک می خواهد به خانه مان بیاید که ما ایشان را فراری اش دادیم. البته آن زمان ایشان نوجوان بود. از سوی دیگر با بچه های دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه شیراز هم ارتباط داشتم.
از همان مقطع کار شبکه ای می کردید؟
کار شبکه ای می کردیم اما حواس مان جمع بود و چون مهندس هم بودیم مهندسی می کردیم که کمتر دم به تله بدهیم. وقتی از ایران هم خارج شدم راحت تر کار تشکیلاتی کردیم به این دلیل که در فضای بسته ایران توانسته بودیم گرفتار نشویم.
وضع مالی تان خوب بود که توانستید به امریکا بروید؟
من شاگرد اول دانشکده فنی بودم و بورس گرفتم.
شما در کنکور رتبه یک آوردید؟
دوم شدم.
رتبه دو کنکور ریاضی؟
بله.
سال ۴۸؟
نه در سال ۴۹ در کنکور سراسری رتبه دوم شدم ولی در سال ۴۸ در مسابقات ریاضی کشور اول شدم. سال بعد در کنکور دوم شدم. فردی بود که همیشه با هم رقابت می کردیم. سال ۴۸ من اول شدم و او دوم شد. در سال ۴۹ او اول شد و من دوم. در دانشکده فنی هم رقیب هم بودیم.
خیلی درسخوان بودید یا خیلی باهوش؟ رمز موفقیت تان چه بود؟
رمز موفقیت من که شاید بد نباشد جوان ها بدانند نظم من بود. خیلی رعایت می کردم که منظم باشم و هر کار را در زمان خودش انجام دهم- هیچگاه کار امروز را به فردا نمی انداختم.
البته آدم های منظمی هستند که در کنکور رتبه ۲ نیاورده اند؟
من به نوه ام اخیرا گفتم که یاد ندارم هیچ وقت در دبستان و دبیرستان غروب شده باشد و تکالیفم را انجام نداده باشم. کار را به موقع انجام می دادم. تقسیم کار می کردم و تقریبا به همه کارهایم به موقع می رسیدم. من مذهبی بودم و وقت زیادی هم برای مذهب می گذاشتم. در بازار به پدرم کمک می کردم. پدرم در مجالس امام حسین (ع) به صورت افتخاری خدمت می کرد. یک مغازه فرش فروشی داشت و یک مغازه نخ فروشی و من در غیاب ایشان اداره دو مغازه را تا زمانی که در یزد بودم برعهده داشتم.
هنوز تخصص فرش فروشی و نخ فروشی را دارید؟
من به فرش فروشی علاقه مند بودم و در نوجوانی تا حدودی خبره این صنعت بودم و فرش یزدی را می شناختم. جالب این بود که خبرگان فرش که با پدرم ارتباط داشتند نظر من را در مورد کیفیت و قیمت فرش قبول داشتند ولی الان مدت طولانی است که متاسفانه از این صنعت فاصله گرفته ام و خبرگی لازم را ندارم.
سال ۵۴ که رفتید امریکا بورسیه تحصیلی گرفته بودید؟
بله. می توانستم بورسیه دانشگاه تهران بشوم چون شاگر اول دانشگاه تهران بودم ولی دانشگاه صنعتی شریف بنا بود که به اصفهان منتقل بشود و من چون خیلی علاقه و تعصب داشتم در یزد یا نزدیک یزد باشم، ترجیح دادم از بورسیه دانشگاه صنعتی اصفهان استفاده کنم چرا که به یزد نزدیک تر بود.
وقتی به امریکا رفتید زبان انگلیسی را بلد بودید یا آنجا یاد گرفتید؟
آن زمان بیشتر کتاب های مان در دانشکده فنی انگلیسی بود. انگلیسی را در حد خواندن و نوشتن خب بلد بودم. طبیعتا آدم در محیط انگلیسی زبان هم که قرار بگیرد زبانش بهتر می شود.
در دوره ای هم که به تهران آمدید مشخصا فعالیت سیاسی تان در تهران چگونه شروع شد؟
من بچه مسلمان بودم و از بچگی مقید بودم. از سوم دبستان تا به حال نماز واجبم ترک نشده است جز یک وقتی صبح ها که ممکن است خواب مانده باشم. با این نگاه وقتی به دانشکده فنی آمدم تغییر مثبت کرد. در دانشکده فنی متدین تر شدم. از یک بچه مذهبی سنتی به مذهبی تبدیل شد که فکر و تحلیل می کرد و حقیقتا فکر می کنم تحت تاثیر مرحوم مهندس بازرگان و فضایی که او در دانشکده فنی ایجاد کرده بود، این طور شدم. یادم هست حدود ۱۵ روز بود که به دانشکده فنی آمده بودم یکی از دوستان گفت که آیت الله طالقانی آزاد شده اند و امشب هم در مسجد هدایت نماز می خوانند.
نخستین حضور سیاسی و مذهبی ام در تهران رفتن به مسجد هدایت و دیدن آیت الله طالقانی بود. آیت الله طالقانی تازه از زندان آزاد شده بودند که به مسجد آمدند. یادم هست که مهندس بازرگان هم بود. یکی از مربی های دانشکده مان هم در مسجد هدایت بود که من همان جا تعجب کردم که استاد دانشگاه مان نمازخوان است با زیرشلواری نماز می خواند و احساس کردم که فردی خودمانی است. اتفاقا بعد از انقلاب هم در وزارت علوم رفیق شدیم و این خاطره را برایش تعریف کردم و خیلی خندید. همه جا رفیق داشتم و با همه ارتباط می گرفتم. از دوستان یزدی تا بچه های مذهبی سایر شهرها. حتی در دانشکده فنی رفیق چریک فدایی هم داشتم.
البته خیلی از مذهبی ها با چپ ها هم رفیق بودند و هم کار می کردند. چون فضای کشور، فضای مبارزه با شاه بود و این حرف ها خیلی معنی پیدا نمی کرد.
بله. اما بالاخره ما را حفظ کرد و اسیر خیلی از مسائل و گروهک ها نشدیم. مراقبت می کردیم و ارتباط مان با روحانیت و قم خیلی نزدیک و صمیمی بود.
نظر کاربران
رای ما عارف
عارف عشقه
تا تایید جریان اصلاحات نباشه ؛ من بهش رای نمیدم.مشکوکم بهش!