داستانک: دختر کوچولو و گرگ
وقتی دختر کوچولو در خانه ی مادربزرگ را باز کرد،دید یکی توی رختخواب شبکلاه و لباس خواب دارد.به بیست و پنج قدمی تخت که رسید متوجه شد مادربزرگش نیست و گرگ به جای او دراز کشیده.برای اینکه گرگ حتی با شبکلاه و لباس خواب هم نمی تواند شبیه مادربزرگ آدم شود.دختر کوچولو دست کرد توی سبد و کلتی درآورد و گرگ را در جا کشت.
این روزها نمی شود مثل قدیم ها سر دختربچه ها کلاه بگذارید!!!
نویسنده: جیمز تربر
منبع: روزنه آنلاین
باز نشر: مجله اینترنتی Bartarinha.ir
نظر کاربران
شنل قرمزی 2012
پاسخ ها
eyvaaaaaaaaal gashang gofti azizam
behtarin titr bod reyhoon jonam
aliiiiiiiiiiiiiiiiiii bod aziZam
:)))))))))))kheyli bahal bod
عجب گانگستری شده این شنل قرمزی :))))))
میتونید داستان شنگول و منگول و حبه انگور رو یکبار دیگه تعریف کنید ( البته با کمی تغییر ؟؟ )
پاسخ ها
خودم واست تعریف می کنم:
یه روز اقا گرگه میره دم در خونه ی شنگول منگول اونا میگن کیه میگه منم اقا گرگه شنگول و منگول تحت تاثیر صداقتش قرار میگیرن درو باز می کنن
-اینم هس:
گرگه میره زنگ شنگول و منگول اینا رومیزنه اونا میگن کیه میگه منم مامانتون میگن کور خوندی اقا گرگه ایفونمون تصویریه!!!!!!!!!!!!!!
midunid are yejurayi doroste vali akhe dg gorga ham be raveshe ghadimi shekar nemikonan doroste????
ino kartonasham neshon dadan
بی مره ها
هم صداشو نازک کرده بود هم دستاشو سفید کرده بود از کجا میاس بفهمم ک گرگ بود اینم از شنگول و منگول