نقدهای بحثبرانگیز شفیعی کدکنی درباره شاملو
محمدرضا شفیعی کدکنی نقدهایی درباره احمد شاملو مطرح کرده که از زمان انتشار بسیار بحثبرانگیز بوده است.
بخشی از این اظهارات را شفیعی کدکنی در ماهِ اوت ۱۹۹۹ در نامهای نوشته و بعدها آن را در کتاب «با چراغ و آینه» منتشر کرده است: «شاملو «مختلفالاضلاعی» است که فقط «ضلعِ» شعریِ او را جوانها میبینند و باز از «مختلفالاضلاعِ» شعرِ او هم فقط «ضلعِ» بیوزنی را و این ضلع، چون «امری عدمی» است دسترسی به آن برای همه آسان است. به همین دلیل هر جوانی با دفترچهای چلبرگ و با مداد دلش میخواهد ا. بامداد شود. چون شاملو وزن را کنار گذاشته است پس با کنار گذاشتن وزن میتوان شاملو شد. سی سال است که او، بدون اینکه قصد سوئی داشته باشد، دو سه نسل از جوانان این مملکت را سترون کرده است که حتی یک مجموعه درخشان، حتی یک شعر درخشان، حتی یک بند درخشان که خوانندگان جدی شعر بپسندند نتوانستهاند بسرایند.
اخوان حرفهای جرقهای و زودگذری میزد که شاید خودش هم متوجه عمق آنها نبود. از جمله میگفت: «عزیز جان! این احمد شاملو. خودش خوب است ولی "تالیِ فاسد" دارد» و میگفت: «مثلِ ابنعربی است که خودش به هر حال عارفی است و عارفی بزرگ ولی تالیِ فاسدش این همه حاشیهنویس و مهملباف است که تا عصر ما همچنان ادامه دارند.» حرف اخوان بسیار حرفِ درستی است: هم ابنعربی بزرگ است و تالیِ فاسد دارد هم شاملو در حد یکی از شعرای برجسته نسل خودش بزرگ است و تالیِ فاسد دارد. آثار سوء این تالیِ فاسد را به تدریج جامعه ادبی ما احساس میکند ولی هنوز مقصر اصلی و یا یکی از مقصرهای اصلی را بهجا نیاورده است. این که گفتم یکی از مقصرهای اصلی نظرم بیشتر به ناقدان قلابی و روزنامهچیهای معاصر است، بیشتر اینهایی که صفحات شعر مجلات را اداره میکنند.
اینها همهشان «شعرای ناکام»اند. یک وقتی ملکالشعراء بهار صفحه شعر «نوبهار ادبی» را اداره میکرد و نیما یوشیج جوان، شعر «ای شب» یا مثلا «افسانه» را در آنجا چاپ میکرد. به هر حال، زیر نظر آدمی بود که قصیده دماوندش را و دهها شاهکار دیگرش را همه در حفظ داشتند و همه به مقام شامخ او اعتراف داشتند، حتی دشمنان سیاسی او. در نسل بعد از شهریور، بعدها، «سخن» درآمد، شعرش را هم خانلری خود نظارت میکرد. خانلری در آن زمان «عقاب» را نشر داده بود و کمتر خواننده جدی شعری بود که عقاب را یا پارهای از آن را در حفظ نداشته باشد. زیر نظر چنین آدمی توللی و نادرپور و مشیری رشد کردند. بعدها، بعد از ۲۸ مرداد، امثال فریدون مشیری، اخوان و شاملو ناظران صفحات شعر مجلات بودند. بالأخره اینها در این سالها مقدار زیادی شعر درخشان از خودشان داشتند. اخوان «زمستان» را گفته بود، مشیری «کوچه» را و شاملو شعر «باغ آینه» را... در سایه نظارت ذوق و سلیقه این گونه شاعران، نسل جوانتری از قبیل فروغ و آتشی و خویی و امثال آنها رشد کردند.
حالا صفحه ادبی مجله فلان و مجله بهمان دست کیست؟ دست آدم بدبختی که در تمام عمرش یک سطر شعر نتوانسته است به جامعه تحویل دهد. اصلا وزن را تشخیص نمیدهد. اگر میتوانست یک عدد «کوچه» بیقابلیت، یک عدد «زمستان» بیقابلیت، یک عدد «مرگ نازلی» بیقابلیت تحویل مردم دهد مسلما از زیر دست او هم در این سی سال چند شاعر برجسته ظهور میکرد. میبینی که تنها مقصر شاملو نیست که وزن را حذف کرده و ملاک هنر را - که باید «امری وجودی» باشد و هست - به ظاهر تبدیل به «امری عدمی» کرده است؛ در کنار او «این جانیان کوچک» به قول فروغ، این خبرنگاران روزنامه، که آرزوی شاعر شدن دارند و در تمام محافل خود را به عنوان شاعر معرفی میکنند متصدیان صفحه شعر مجلات شدهاند و بسیار طبیعی است که از زیر دست آنها نیما یوشیج و توللی و فروغ و اخوانی ظهور نخواهد کرد.»
همان کاری که آیندگان بیرحمانه میکنند
او در بخش دیگری از همین نامه درباره لزوم شناخت احمد شاملو مینویسد: «حق این است که شاملو را برای نسل جوان امروز باید «تجزیه» و «تحلیل» کرد. ممکن است در این تجزیه خیلی از محسنات او تبدیل به نقاط ضعف شود ولی به هر حال، از این کار گزیری نیست. این کار را آیندگان با بیرحمی خواهند کرد. اگر جوانان امروز بدانند که شخصیت ادبی آقای شاملو چگونه تشکیل شده است، هرگز این گونه عمر خود را صرفِ شعر، آن هم شعرِ اینطوری - که در روزنامهها میبینیم - نخواهند کرد. تو بهتر از هر کسی میدانی که آنچه ا. بامداد یا احمد شاملو را میسازد اگر به صد جزء تقسیم شود، پنجاه تا شصت درصدش ربطی به شعر ندارد.
این شهرت و اعتبار نتیجه پنجاه شصت سال حضور مستمر در روزنامهها است. مدتی حزب توده او را بزرگ میکرد، بعد سلطنتطلبها، بعد چریکها، حالا هم همه ناراضیان از اوضاع کنونی. و این بزرگ کردنها به هیچ وجه صددرصد به شعر او مربوط نیست، مربوط به موقعشناسی اوست و به قول خودش - با الهام از تعبیری از مایاکوفسکی - «سفارش زمانه» را پذیرفتن. نه اخوان، نه فروغ، نه نیما، نه سپهری، هیچکدام این طوری سفارش زمانه را نتوانستند بپذیرند. در تهران که بودم، یکی از دانشجویان علوم اجتماعی صد شماره مجله "آدینه" را برای یک مطالعه فرهنگی تحلیل کامپیوتری کرده بود. میگفت: در این صد شماره، در تمام شمارهها - جز چند مورد استثنایی - نام شاملو آمده است و در تمام موارد با القابی از نوع «شاعر بزرگ مهین ما»، «شاعر بیهمتای» ... عناوینی که الان به یادم نمانده و راست میگفت. عکسها و تفصیلات و اخبار درباره او. اما در همین صد شماره اسم نیما و اخوان و فروغ فقط نیما و اخوان و فروغ هستند بدون هیچگونه صفت و به قول فرنگیها اپیتتی epithet اما او همیشه با عنوان شاعر بزرگ قرن، شاعر بزرگ میهمنمان و... این تنها "آدینه" نیست، از روزنامههای حزب توده این گونه تبلیغات برای او شروع شد تا در "فردوسی"های آن سالها که در روی جلد لقب «جاودانه مردِ شعر» به او دادند.
پنجاه سال شب و روز، در وسیعترین نشریههای سیاسی و فرهنگی، درباره شاطر عباس صبوحی اگر تبلیغ شده بود حالا جایزه نوبل را به اولاد و احفادِ شاطر عباس میدادند، شاملو که جای خود دارد. میبینی که از صد جزء سازنده شخصیت او، چهل پنجاه درصدش که مربوط به شعر اوست با چه ضمایمی همراه شده است تا به این حد رسیده. آن شصت درصد یا پنجاه درصد دیگر عبارت است از سردبیر دهها نشریه داخل و خارج مملکت بودن از "سخن نو" پنجاه سال پیش تا "آشنا" و "خوشه" و "کتابِ هفته" و "کتابِ جمعه" و "ایرانشهر" و از نویسنده "کتاب کوچه" بودن تا... و از مترجم «پابرهنهها» و شعرهای «لورکا» و «آراگون» بودن تا... و از داشتن آن صدای گرم و سوختهای که شعرهای خودش را و نیما و مولوی و خیام و حافظ را بخواند و در هر خانه روشفکری نواری از او موجود باشد و از درگیریهای ادبی او با خانلری و نادرپور و... تا درگیری با سعدی و فردوسی و انکار شاعری آنان. اینها آدم را شاعرتر نمیکند ولی مشهورتر که میکند.
اینها که گفتم همه در حقیقت «عیبِ می» بود. بگذار «هنرش» را نیز بگویم که این نامه اگر به دست کسی افتاد مرا به بیانصافی متهم نکند.
اگر شاملو ظهور نمیکرد، لابد دیگرانی ما را با شعر فرنگی آشنا میکردند و آنچه در شعر شاملو اتفاق افتاده در شعر دیگران اتفاق میافتاد، چنانکه جرقههای خام و کمثمرش در طاماتهای مدرن هوشنگ ایرانی دیده میشود. صدها هوشنگ ایرانی میتوانست از راه ترجمه غلط و نفهمیده شعر فرنگی «رتوریکِ شعرِ فارسی» را عوض کند. شاملو رتوریکِ شعرِ فارسی را عوض کرد. نیما تا حدی این را آهسته و با ترس و لرز انجام داده بود ولی این «فرزند زنازاده شعر» به طور لجامگسیختهای با رتوریکِ شعرِ فارسیِ سنتی و شعر توللی درافتاد و «هوای تازه»ای وارد شعر فارسی کرد.
بدون تردید اگر او زبان فرانسه را مثل خانلری بلد بود، رتوریک شعر فارسی را نمیتوانست عوض کند، همان گونه که ضعفِ نیما در شعر کلاسیک او را به نوآوری در شرایطِ خودش واداشت، همان گونه هم ضعف در زبان فرانسه شاملو را به این رتوریکِ مدرن راهنمون شد. آنهایی که زبان فرنگی را خوب بلدند وقتی میخواهند ترجمه کنند، سعی میکنند حال و هوای شعر فرنگی را به اسلوبِ سنتیِ زبان فارسی نزدیک کنند، مثلِ ترجمههایی که خانلری از شعر فرنگی کرده یا نصرالله فلسفی یا مسعود فرزاد. آنها، استادانی بودند که هم فارسی بلد بودند هم زبان فرنگی، اما شاملو زبان فرنگی اصلا بلد نبود، تحتاللفظی چیزهایی را به کمک دیکسیونر ترجمه میکرد و لطف کار او در همین جا بود و این سبب میشد که رتوریکِ شعرِ فارسی از بنیاد دگرگون شود، اگر شاملو در آن سالها زبان فرانسهای از نوع فرانسه نصرالله فلسفی و خانلری میدانست،
این اتفاق در شعر فارسی به این سرعت نمیافتاد که یکشبه رتوریک لورکا و آراگون و اِلوار، طابق النعل بالنعل، وارد شعر فارسی شود. زمانی بسیار لازم بود که چندین نسل بگذرد تا رتوریکِ شعرِ فارسی به این حدی که امروز هست - به خوب و بدش کاری ندارم - برسد. این به همتِ شاملو و بر اثرِ «فرانسهندانی» او بود. البته شاملو بعدها فرانسه را تا حدی یاد گرفت ولی دوستان بسیار نزدیک او به من گفتند که وی در آن سالها، حتا به اندازه دانشآموزان سیکل اول دبیرستان (در حد معدل ۱۲) هم زبان فرانسه بلد نبوده است. سلیقه نوجویی و شجاعت و جسارتِ این کار را داشته و همین افتخار او را بس.»
ارسال نظر