عقده های کودکی در بزرگسالی باز می شود!
يك روز آرام پاييزي از خانه بيرون ميآييد و فكر ميكنيد حالا كه از گرماي هوا خلاص شدهايد، ميتوانيد بهترين روز زندگيتان را تجربه كنيد. چند قدمي نيامدهايد كه ۲ عابر به ظاهر آرام «يقه يكديگر را ميگيرند.» با ديدن چنين دعوايي ...
يك روز آرام پاييزي از خانه بيرون ميآييد و فكر ميكنيد حالا كه از گرماي هوا خلاص شدهايد، ميتوانيد بهترين روز زندگيتان را تجربه كنيد. چند قدمي نيامدهايد كه ۲ عابر به ظاهر آرام «يقه يكديگر را ميگيرند.» با ديدن چنين دعوايي كه ممكن است چند دقيقه ديگر تمام شود، «تپش قلب شديدي ميگيريد و ترس از خون و خونريزي تمام وجودتان را ميگيرد»، وقتي به محيط كارتان ميرسيد با يك ترش رويي ساده رئيستان كه او هم به هر دليلي عصباني است، احساس ميكنيد كه «انگيزهاي براي ادامه كار نداريد و براي نوشتن استعفايتان دست به كار ميشويد» اما در تمامي اين لحظات فكر نميكنيد كه تمامي مشكلاتي كه پنهان يا پيدا، خودتان يا تكتك افراد شهرتان به آن مبتلا هستيد، ميتوانند در كودكي شما ريشه داشته باشند و اگر همان زمان حل و فصل ميشدند، شما هيچ كدام از اتفاقات امروز را تجربه نميكرديد. در وبسايت اپرا ازبحران هاي صحبت شده كه از همان كودكي سراغتان ميآيد و تاثيرات ناخوشايندي هم در بزرگساليتان ميگذارد. تعدادي ازآنها را در ادامه ميخوانيد...
اين افراد هميشه احساس بيپناهي كرده و فكر ميكنند اگر كسي مراقبشان نباشد و برايشان تصميم نگيرد، از عهده سادهترين كارها هم بر نميآيند. به همين دليل است كه در نوجواني خود را روي دوش خانوادهشان مياندازند و در آينده هم بهدنبال همسري ميگردند كه بتوانند براي سادهترين كارها و تصميمها به او تكيه كنند. اين افراد چون خود را دچار كاستيها و نقصهاي بسيار ميبينند دوست دارند كه به ديگري بچسبند و تنها در كنار فرد ديگري احساس ميكنند كه كامل شدهاند.
نوجوانان خود مختاري كه به هيچ صراطي مستقيم نيستند اغلب در بزرگسالي به كساني تبديل ميشوند كه از محدود شدن بيزارند و از اينكه كسي بخواهد آنها را از كاري كه ميخواهند انجام دهند باز دارد نفرت دارند. آنها فكر ميكنند، نبايد از قانونها و بايد و نبايدهايي كه همه افراد اجتماع از آن پيروي ميكنند، تبعيت كنند و هميشه با تكروي كامل راه خودشان را ميروند.
محروميت از مهر و محبتي كه كودك از اعضاي خانوادهاش ميگيرد، بحرانهايي را در بزرگسالي به همراه ميآورد. در اغلب موارد چنين فردي كسي را نداشته كه بتواند از او مراقبت كند، از عمق وجود به او و همه اتفاقاتي كه پيرامونش ميافتد اهميت دهد و در واقع با تمام وجود و صادقانه عاشقش باشد. آنها در بزرگسالي هم اغلب نميتوانند فردي را پيدا كنند كه بهوجودشان محتاج باشد و به آنها اهميتي واقعي دهد.
اين افراد هميشه به بدترين جنبههاي واقعيت يا تلخترين احتمالات روي ميآورند. آنها فكر ميكنند، با يك اشتباه ساده ممكن است ورشكسته شوند يا زندگي شان از هم بپاشد. ريشه چنين نگاهي به دوران كودكي فرد بر ميگردد. اگر در مقطعي كه او نيازمند كسب اطمينان از محيط زندگي و آدمهاي اطرافش بوده، چنين اتفاقي نيفتاده باشد، آنها گاهي تا پايان عمر با نوعي بياعتمادي و منفيگرايي زندگي ميكنند.
اين نشانهها ميتواند از همان زمان بلوغ ظاهر شود و شدت بگيرد. افرادي كه چنين شرايطي دارند اغلب بهنظر ديگران اهميت زيادي ميدهند و اغلب اوقات براي جلب توجه ديگران بيش از حد به ظاهر خود و شرايط اجتماعي شان توجه ميكنند. تنها چيزي كه برايشان مهم است اهميت دادن ديگران و جلب توجهشان است.
ترس از تنهايي در كودكي ميتواند ترسهايي را در بزرگسالي هم به همراه بياورد. اين افراد در آينده به خاطر ترس از تنها ماندن به ديگران ميچسبند و فكر ميكنند كه روابط مهم زندگيشان دوام پيدا نخواهد كرد و هميشه در معرض جدايي و تنهايي قرار دارند. جالب اينجاست كه اين آدمها اغلب افرادي را براي زندگي مشتركشان انتخاب ميكنند كه متعهد نبوده و نميتوانند در زندگيشان ماندگار شوند.
كودكان و نوجواناني كه هميشه درگير سوءتفاهم و بياعتمادي هستند، در آينده هم مشكلاتي خواهند داشت. اين افراد هيچوقت نميتوانند در ارتباطاتشان گارد ذهني خود را كنار بگذارند و به ديگران اعتماد كنند. آنها فكر ميكنند، هميشه در معرض تهديد و ضربههاي ديگران هستند و فردي كه در اين لحظه مقابلشان ايستاده، ممكن است به آنها ضربه بزند. حتي اگر فردي با آنها برخورد مناسب و محبتآميزي داشته باشد، نخستين چيزي كه به آن فكر ميكنند اين است كه ممكن است پشت اين مهرباني چيز ديگري باشد.
بعضي افراد هميشه خودشان را در معرض اتفاقات ناگوار ميبينند و فكر ميكنند كه بهزودي ممكن است درگير حادثهاي مثل سقوط هواپيما، توفان و... شوند. آنها هميشه از اينكه در اوج آرامش اتفاق ناگواري بيفتد و همه چيز را به هم بريزد نگران هستند.
شمادر كودكيتان مدام از اينكه كسي دوستتان نداشته و هيچ كس به شما اهميت نميداده شكايت ميكرديد؟ چنين افرادي در آينده هم فكر ميكنند كه لياقت عشق، توجه و احترام ديگران را ندارند و بر اين باورند، هر چقدر هم كه تلاش ميكنند، نميتوانند يك شريك واقعي كه به آنها احترام بگذارد يا احساس ارزشمند بودن را به آنها بدهد را پيدا كنند.
اين افراد هم شباهت زيادي به گروه قبل دارند. با اين تفاوت كه آنها هيچ نظم و انضباطي در زندگي شان ندارند و با هر نشانه كوچك يا بياهميتي نسبت بهخود و كاري كه در حال انجامش هستند نااميد ميشوند.يا آن كار را نيمه تمام ميگذارند و نميتوانند روي يك مسير مستقيم زندگي كنند.
آيا او هيچچيز را براي خودش نميخواهد و خواستههايش را فداي ديگران ميكند؟ اين افراد در بزرگسالي هم هميشه نيازهاي ديگران را بر احتياجات خودشان مقدم ميدانند و براي حفظ آرامش ديگران حاضرند همه خواستههاي خود را ناديده بگيرند.
آدمهاي بيش از حد سر به راهي كه بيهيچ چون و چرايي نظر ديگران را ميپذيرند، در زندگي آيندهشان هم اجازه ميدهند كه در روابطشان، افراد ديگر به آنها سلطه داشته باشند و هميشه از اينكه نتوانند رضايت ديگران را به دست بياورند نگرانند.
اين افراد فكر ميكنند، هرگز موفق نخواهند شد و نبوغ و توانايياي ندارند تا بتوانند گليمشان را از آب بكشند و مثل آدمهاي اطرافشان بدرخشند. آنها در مدرسه، دانشگاه، اجتماع و محيط كارشان هميشه احساس ميكنند كه از ديگران ضعيفترند و هرگز نميتوانند آيندهاي كه از آنها انتظار ميرود را مقابل خود داشته باشند.
اختصاصی مجله اینترنتی برترین ها Bartarinha.ir
نظر کاربران
پدر و مادرها خوب مطالب بالا را بخوانند و با آینده بچه هایشان بازی نکنند انسان یکبار بدنیا میاید و یکبار میمیرد چرا باید قربانی ندانم کاریها در کودکی اش باشد؟
لعنت به بچگیم
فقط یه انسان منزوی و بی تفاوت ساخت منو
کاری کردن همه چیو به دیگران بسپارم
"خود را قربانی قربانیان نسازیم"... متاسفانه غالب والدین ما از نظر فرهنگ و سواد در سطح پائینی بودند. اون ها خودشون هم قربانی نا آگاهی و فرهنگ پائین نسل قبلشون بودند... یک جایی این چرخه معیوب باید شکسته بشه... تنها راهش درمان، کمک گرفتن از متخصصان و بخشش و افزایش آگاهیمونه...